غلامعلیجان!
امروز از صبح به یاد شما هستم. دقیقا از ساعت هفت صبح که سوار آسانسور شدم. یک زن جوان هم آمد توی آسانسور. خیلی حس عجیبی بود. اینکه دو نفر آدم غریبه یککاره بروند توی یک اتاقک دو در دو و مجبور باشند بیست طبقه را با هم بروند بالا. بدون اینکه همدیگر را بشناسند و حرفی برای گفتن داشته باشند. همان جا توی دلم گفتم awkward moment . همین را که توی دلم گفتم، یاد شما افتادم. آخر دیدم معادل فارسی برای این اصطلاح درست نکردید. حیف است.
غلامعلی عزیز!
ماجرا فقط همین نبود. زن جوان یک کبودی روی گردنش داشت به قاعدهی یک سکهی پنجاه ریالی. البته اگر شما هنوز یادتان باشد که یک زمانی سکهی پنجاه ریالی هم داشتیم. به هر حال یک کبودی داشت به قاعدهی یک سکهی پنجاه ریالی. از همانهایی که زنها و مردها، شبها موقع کشتی گرفتن روی تن و گردن هم جا میگذارند. در زبان انگلیسی به آن میگویند hickey. بعد یادم دوباره به شما افتاد. برای این کلمهی مهم هم معادل فارسی پیدا نکردید. خیلی حیف است. چقدر کلمه کم داریم.
غلامعلی جان!
شما دکتر قاضی را نمیشناسید. نباید هم بشناسید. چون استاد ادبیات ما بود و نه شما. قاضی همیشه میگفت که زبان، یک بچهی زنده و پویا است و مثل هر بچهی دیگری باید از آن مراقبت کرد. پرورشش داد و شاداب و جوان نگهش داشت. اینها را دکتر قاضی میگفت و نه من. اما گاهی وقتها فکر میکنم که شما حواستان خیلی به این بچهی طفل معصوم نیست. یعنی حواستان هست اما کمی زدهاید به بیراهه.
غلامعلی عزیز!
شما چون خیلی آدم مهمی هستید و فرصت چندانی برای چرخزدن در دنیای مجازی ندارید. نیستید که ببینید ما هموطنان چطور مشغول سپوختن این زبان شیرین و این بچهی بینوا هستیم. به جای “کثافت” مینویسیم کصافط. به جای “که” مینویسیم کِ. به جای “خیلی” مینویسیم خعلی. به جای پل چوبی مینویسیم پله چوبی. تازه گاهی وقتها هم به جای چهارشنبه مینویسیم چارشنبد. خیلی هم احساس باحالی داریم. دستور زبان فارسی را هم که کلا زدهایم به بیضههای شیرِ باغوحش ارم. اگر دست نجنبانید فرهنگستان زبان و ادب فارسی میافتد دست ما. شما که دوس ندارید خدا نکرده فامیلتان را بنویسیم هداده آدل؟
غلامعلی جان!
شما که خودتان دکتر و عالِم دهرید. میدانید که نگهداری زبان فقط پیدا کردن معادل برای کلمههای فتوسنتز و الکتروکاردیوگرافی نیست. شما که به سیاق پدربزرگ من نباید بچهتان را بزرگ کنید. پدربزرگ من هر سال فقط یکی دوبار از بچههایش میپرسید که راستی کلاس چندمید؟ شما باید بیشتر حواستان به این بچهی صغیر باشد. گیر بد گرگهایی افتاده. تکه و پارهاش کردیم. تبلیغات کنید. تنبیه کنید. تشویق کنید. مسابقه بگذارید. نظارت کنید. نشان بدهید که برایتان مهم است. فرصت هم کردید به باغوحش ارم سری بزنید. جای قشنگی است. وضع و حال حیواناتش شبیه شده به همین طفلِ زبان فارسی.
غلامعلی عزیزم!
ببخشید که وقتتان را گرفتم. فقط خواهش میکنم نگذارید زبان ما زبون شود. همین. ارادتمند شما.