امروز صبح زود جلوی چشمم یک ماشین قرمز گوجهای وسط چهارراه کوبید به یک وانت سبز و مثل بسکوئیت آن را نصف کرد. رانندهی گوجهای مقصر بود. نرسیده به چهارراه، چراغ راهنمایی زرد شد. بعد هم لابد دید که اگر از این فرصت آخر استفاده نکند، باید تا ابد بماند پشت چراغ قرمز. بابت همین، گوجهای پایش را گذاشت روی گاز تا چراغ زرد را رد کند و برسد آنور چهاررراه. اما خب حساب و کتابش غلط درآمد و کنترل ماشین از دستش دررفت و آن بلا را آورد سر خودش و وانت سبز. بعد همینطور که نشسته بودم توی ماشین و از تماشای صحنه تصادف لذت میبردم، فکر کردم که چقدر چراغ زرد چیز خطرناکی است. از چراغ قرمز هم خطرناکتر است. آدم موقع چراغ سبز و قرمز تکلیفش بین رفتن و ماندن روشن است. اما چراغ زرد خیلی بحرانی است. بوتهی آزمایش است لامروت. درست مثل شبهای عملیات که چراغ را خاموش میکردند و میگفتند هرکس اینکاره نیست، برود. یا مثلا شبیه آن وقتهایی که آدم به پارتنرش یک فرصت کوتاه میدهد تا ببیند میرود یا میماند. یا شبیه سیاستمداران فاسدی که یک عمر زیر سایهی چراغ سبز مثل گاو آرام آرام نشخوار کردند. بعد یکهو متوجه میشوند که چراغ زرد است. میدانند که بعدش قرمز است و دیگر چریدن تمام میشود. یک گروهشان دست از خوردن برمیدارند و منتظر میمانند تا چراغ سبز بعدی. اما گروه دیگرشان در همان دوران چراغ زرد، مثل سه تا گاو تند تند میخورند. در این حد پیچیده.