بعد از هزار سال مهاجرت، هنوز موقع انگلیسی نوشتن، علامت سوال را برعکس و فارسیطور و رو به راست مینویسم. دست خودم نیست. امروز بالاخره رئیسم نتوانست جلوی خودش را بگیرد. بهم گفت: «تو مشکلت چیه؟ چرا موقع سوال کردن، پشتت رو میکنی؟». خب راست میگفت. انگار خجالت بکشم و رویم را بکنم سمت دیوار و سوال کنم. البته مشکلم فقط علامت سوال نیست. کلا من از راست به چپ فکر میکنم و حرف میزنم و مینویسم. کلا ملات دانش زبان انگلیسی من، فارسی است. درست انگار آدم بخواهد با عدس، شیربرنج درست کند. کتابها را هم هنوز از سمت راست ورق میزنم و هنوز وقتی میخواهم به کسی بگویم که صبر کن، ناخودآگاه به فارسی میگویم وایسا. بدتر از همه اینکه کیبرد فارسی روی کامپیوترم دارم و هر از چند گاهی برای همکارهایم کلمات فارسی نامفهومی را به اشتباه ایمیل میکنم. هر بار هم فکر میکنند که نامهی تهدیدآمیز از ملاعمر گرفتهاند و کرک و پرشان میریزد. بعد من از پشت میزم داد میزنم که منم، نترسید.
امروز هجدهم دسامبر است. روز جهانی مهاجرت. گمان کنم قدیمها هیچکس فکر نمیکرد زمانی برسد که تعداد مهاجران دنیا آنقدر زیاد بشود، تا یک روز را اختصاص بدهند به آنها. مثل روز مادر. روز پدر. روز کارگر. روز مهاجرت. دقیقا هم نمیدانم این روز را باید تبریک گفت، فحش داد یا به آن خندید؟ یا کلا حواله داد به برگ چغندر. گمانم بسته به نوع مهاجرت است. اینکه آدم با پای خودش مهاجرت کند یا با اردنگی کس دیگری مجبور به مهاجرت شود. یا اینکه کلا جهت تنوع بوده. به هر حال اینها مهم نیست. فقط امید باید داشت روزی بیاید که آدمها در انتخاب محل سکونتشان مختار باشند. البته فعلا باید حکومتها را قانع کنیم که اجازه بدهند تا انسانها روی دین و رنگ و لهجه و مو و لباس و شادی و غم و ورزش و تفریح و ماریجوانا و ازدواج و جنسیت و باقی اصول اولیه تمدن، خودشان تصمیم بگیرند. گمانم اگر قانع شدند، دیگر روز جهانی مهاجرت را میتوانیم از تقویم خط بزنیم و هجدهم دسامبر را بدهیم به یک اتفاق دیگری. مثلا روز جهانی آزادی. یا روز جهانی تنبان. یا روز جهانی قلیون دو سیب. یا حتی روز جهانی کلمپلو. به امید آن روز.