۳۹

اگر آدرس این دو نفر را می‌دانستم حتما عکس‌شان را چاپ می‌کردم و پست می‌کردم برای‌شان. بزرگ و با کیفیت. یک نامه هم می‌گذاشتم تنگش و می‌گفتم: «چند وقت پیش عکس‌تان را انداختم. خواستم ازتان اجازه بگیرم اما سرتان بدجوری گرم بوس و لیس و کیس بود. روز و ماهش یادم نیست. اما نشان به آن نشانی که هوا ابری بود. ابرهای غلیظ و خاکستری. کنار رودخانه. نشسته بودید روی نیمکت کنار ساحل. یادتان آمد؟ اگر هم نیامد که به درک. در آن غروب دلگیر (برای من) و سرخوش(برای شما)، هیچ کس نبود الا شما دو نفر و من و دوربین. یک مرغ ماهی‌خوار اشکول هم بود که مدام بالای سرتان می‌چرخید. انگار می‌خواست بریند روی سرتان. اما این کار را نکرد. لابد دلش نیامده. من هم اول ترسیدم صدای چلیک چلیک دوربین، شما را از آن خلسه بکشد بیرون. اما معلوم نبود شما دو تا چه دود کرده بودید که خلسه‌تان ترک‌خوردنی نبود. حالا هم عکس را بهتان می‌دهم برای روز مبادا. همان روزی که حوصله‌تان از همدیگر سر رفته. یک نگاهی بیاندازید به خودتان و بگوئید چه حوصله و رمقی داشتیم. ته نامه شماره تلفنم را نوشته‌ام برایتان. وقتی آن روز بی‌رمقی‌تان رسید، یک زنگی به من بزنید. با هم قرار می‌گذاریم همان جا. کنار همان رودخانه و پای همان نیمکت. یکی‌تان بنشیند این‌ور نیمکت و آن یکی این ور نیمکت. من هم عکستان را بگیرم. مطمئنم مرغ ماهی‌خوار اشکول  هم خودش را می‌رساند و این بار می‌ریند بهتان. تنوع است و گرمی می‌دهد به زندگی‌تان.»

حیف که آدرس‌شان را ندارم.

 20140929005345_img_2029