دویست و بیست و یک

امروز هوا ابری است. باد هم می‌آید. دمای هوا هم ده درجه‌ است. اما به نظر پنج درجه می‌آید. این‌ها را من نمی‌گویم. کِلسی می‌گوید. گزارش‌گر هواشناسی رادیو. ده سال است که اوضاع هوا را به سمع من می‌رساند. تا حالا هم ندیدمش. از صدایش حدس می‌زنم یک زن لاغر و جوان است با موهای قهوه‌ای روشن. امروز گفت هوا ده درجه است اما به نظر پنج درجه می‌آید. Feels like. همیشه همین‌طوری هوا را گزارش می‌دهد. فیلز لایک. درست مثل سن و سال آدم‌ها. یک نفر را می‌شناسم که چهل و هشت سالش است. اما خودش همیشه می‌گوید حس می‌کنم هشتاد سالم است. فیلز لایک هشتاد سال. بابت تنهایی‌اش. بابت مریضی‌های پیاپی که دارد و ولش نمی‌کنند. بابت این‌که شغلش را دوست ندارد‌. حوصله‌ی پدرش را هم ندارد. اجازه ندارد گوشت و شراب و میگو بخورد. کلا چهل و هشت سالش است اما بابت شرایطش فیلز لایک هشتاد سالش است. 

دل آدم‌ها هم مثل شرایط آب و هواست. دمای واقعی‌شان یک چیزی است که لزوما همان را حس نمی‌کنند. یک کِلسی می‌خواهند که برای‌شان بگوید فیلز لایکشان چند است. خود کلسی هم مشمول این قانون است. شاید یک زن پیر باشد اما شرایط کمکش کرده و من حس کنم زن جوانی است با موهای قهوه‌ای.