دویست و سی و چهار

دیروز رفته بودم شهرک اکباتان. پیاده‌روِ شهرک از فرط برف و یخ شده بود سالن پاتیناژ. ضریب اصطکاک صفر شده بود و آدم‌ها مثل قربانیان یک تک‌تیرانداز ماهر، تق‌تق می‌افتادند و ولو می‌شدند روی زمین. یک زن خیلی قشنگ و خوش‌بو از روبرو آمد و در کسری از ثانیه جای سر و پاهایش عوض شد و قبل از این‌که بخورد زمین، افتاد توی بغلم. خیلی رومئو و ژولیت‌طور. زود خودش را جمع‌و‌جور کرد و تشکر کرد بابت نجات جانش و یک فحش درخور هم داد به شهردار محترم تهران. اما من توی دلم از شهردار تشکر کردم. بابت تبدیل تهدیدها به فرصت‌‌ها. تبدیل تهدید سرمای جان‌سوز یخ‌های زمستان به فرصتِ آغوشی گرم. کلا من اقدام شهرداری در تمیز نکردن برف پیاده‌رو‌ها را کاملا هدف‌مند و در راستای نزدیک کردن دل‌ها می‌دانم. باریکلا محمد‌علی.