دویست و نود و پنج

دیروز بابت چک‌آپ سالانه رفتم دکتر. اسمش فیلیپ است. بیشتر از ده سال است که می‌روم پیشش. همیشه با خودم فکر می‌کردم اگر روزی مرض لاعلاجی گرفتم و فقط دو روز مهلت زندگی داشتم، ترجیح می‌دهم فیلیپ خبرش را بدهد بهم. یک طوری حرف می‌زند که آدم دردش نمی‌گیرد. اعلام خبر ناخوشایند، توانایی خاص خودش را می‌طلبد. بر عکس من. من حوصله‌ی مقدمه‌چینی ندارم. هزار سال پیش پدرم توی کوچه‌مان خورد زمین و پایش شکست. بردیم یک درمانگاهی توی ستارخان. پایش را گچ گرفتند و برگشتیم خانه. شب رفتم خانه‌ی خاله‌ام تا سیم‌چین قرض کنم. شوهر‌خاله‌ام از ماجرا خبر نداشت و داشت میوه می‌خورد. خیلی مستقیم و بی‌مقدمه بهش گفت که پای بابا شکست. میوه پرید توی گلویش و نزدیک بود تراژدی دوم را من رقم بزنم. اصولا باید دو تا جمله‌ی تسکین‌دهنده و امید‌بخش، قبل و بعد از خبر می‌دادم. اما شعورم نمی‌رسید و معتقد بودم هر کسی باید خودش هضم خبر را هندل کند.
چند سال پیش که کتاب اولم چاپ شد، یک ایمیل طولانی گرفتم از یک خانم به اسم ژیلا. شاید هم شهلا. با سلام شروع کرده بود. حالم را هم نپرسیده بود. بعد صد خط نوشته بود من‌بابت مزخرف بودن کتاب و اشکالات فنی آن. خیلی عصبانی و بی‌ملاحظه. خلاصه‌اش این بود که نوشتن برای همه نیست و حیف آن درخت سرافرازی که بریده و کاغذ شود تا این پرت‌وپلاها را ثبت کند. خط صد و یکم هم نوشته بود که امیدوارم از نقد من ناراحت نشده باشید. اصولا ژیلا یا شهلا نقدکردن را با خلع قلم کردن من خلط کرده بود. مثل یک میلیون منتقد سرگردان دیگر. همان‌هایی که وقتی ازشان می‌پرسید تو که هیچ اثری نداری، چطور نقدِ اثر می‌کنی؟ بعد جواب می‌دهند که من مرغ نیستم و تخم نمی‌گذارم، اما بهتر از مرغ فرق نیمرو و خاگینه را می‌فهمم. از همان‌ها.
به هر حال خبر بد، اثر بد و هنر بد، همه جا وجود دارد و اتفاق می‌افتد. این‌که کتابی مزخرف است یا کسی دو روز بیشتر قرار نیست خورشید را ببیند یا گوجه شده کیلویی دو میلیون تومان، تعجب‌برانگیز نیست. تعجب‌برانگیز این است که موقع اعلام این خبر کسی نتواند حب و بغضش را کنترل کند و بلد نباشد طوری آن را انتقال بدهد که راه پیش‌رو برای مخاطب آسان‌تر شود و شمع امید‌شان نمیرد.
دیروز آخرین روز کاری فیلیپ بود. بازنشسته شد و من آخرین مریضش بعد از سی‌و‌ سه سال طبابت بودم. حالا باید بگردم و یک دکتر حاذق که علاوه بر طبابت، انتقال خبر را هم بلد باشد پیدا کنم.