دویست و هشتاد و هفت

این آخر هفته یک فستیوال جمع و جور راه انداخته‌اند توی شهرمان. فستیوال بین‌المللیِ فلان. هر کشوری برای خودش یک غرفه راه انداخته و غذا و هله‌هوله و کاردستی و صنایع‌دستی و آت‌و‌آشغال می‌فروشند. صد تا غرفه کوچک و بزرگ. مردم هم از هزار ملت و کشور ریخته‌اند توی فستیوال. ایران و هلند و فرانسه و اسرائیل و گینه‌نو و الخ. این وسط یک دی‌جی هم استخدام کرده‌اند تا آهنگ بگذارد و ملت برقصند. یک دی‌جی سیاه‌پوست طاس و بزرگ. یک هدفون بزرگتر از سرش گذاشته بود روی گوشش و آهنگ می‌گذاشت و میکس می‌کرد و سرش را مثل پاندول عقب و جلو می‌کرد. آهنگ‌هایی که می‌گذاشت ترکیبی بود از پاپ و بندری و کلاسیک. درست مثل معجون‌های دربند. اما قشنگی ماجرا این‌جا بود که مردم از هفتاد و دو ملت جلویش جمع شده بودند و با هر آهنگی که می‌گذاشت، می‌رقصیدند. رقص‌هایشان هم هیچ ربطی به آهنگ دی‌جی نداشت. دی‌جی بتهوون می‌گذاشت و مردم سالسا و بندری و باله می‌رقصیدند.
آدم با دیدن این صحنه قلبش رقیق می‌شد. عامه‌ی مردم دنیا قانعند. برای شاد بودن یک آرامش نسبی می‌خواهند و یک دی‌جی خوش‌ذوق. همین. در واقع فقدان همین یک قلمِ آخر بدجوری حس می‌شود. یک دی‌جی که فرمان را بگیرد دستش و دلیلی بشود برای جمع شدن همه‌ی ملت‌ها. با یک زبان بین‌المللی مثل زبان موسیقی، همه را برقصاند و زیرپوستی حالی‌شان کند که زندگی دقیقا همین است.
کلا عاقلانه‌ترین کار این است که به جای سیاست‌مداران کثیف، دی‌جی‌های خوش‌ذوق بیایند سر کار. حقوق‌شان هم خیلی کمتر است. یا لااقل هر سال برای مجمع عمومی سازمان ملل، دی‌جی استخدام کنند. مشکلات جهان نصف می‌شود. اگر بهشتی وجود داشته باشد، دربانش همین‌ دی‌جی‌ها هستند.