دویست و هفتاد و پنج

فیلم The 400 Blow یک سکانس جذاب دارد که بابت آن می‌شود کل فیلم را دوست داشت. اول‌های فیلم معلم کلاس، ژان‌پیر را بابت کاری که یادم نیست چی بود، تنبیه کرد. بعد هم موقع زنگ تفریح اجازه‌ی خارج شدن از کلاس را به او نداد. معلم الدنگ بهش گفت که زنگ تفریح یک پاداش است و نه یک حق. ژان‌پیر هم هیچ حرفی نزد و تنها ماند توی کلاس. لابد بابت این‌که پرت‌وپلای معلم را باور کرده بود که زنگ تفریح یک پاداش است و نه یک حق. همین ندانستنش هم باعث شد که پانزده دقیقه را تنهایی ته یک کلاس نمور سپری کند. کلا بدبختی بزرگی است که آدم حق و حقوق طبیعی‌اش را نداند و هر چیز خوبی را بگذارد به حساب پاداش. در واقع یک مرز نامرئی و ظریف بین حق و پاداش است که بعضی‌ها بابت کنترل دیگران آن را جابجا می‌کنند. بعد هم مثل آن معلم الدنگ، حقوق اولیه را سُر می‌دهند سمت قسمت پاداش‌ تا راحت‌تر دیگران را از آن محروم کنند. یا مثلا همین بچه‌ی توی عکس. روز شنبه با پدرش آمده بود پارک. بستنی می‌خواست. پدرش تا آمد توی کار نه بیاورد و برایش نخرد، بهش گفت که امروز شنبه است و ما شنبه‌ها بستنی می‌خوریم. خلاص. پدرش هم خرید. بچه کاملا بستنی روز شنبه را حق خودش می‌دانستد و نه لطفی از سمت پدرش. به همین راحتی.