دویست و چهل و پنج

مادر جان سلام.
حالا که دارم این نامه را برای شما می‌نویسم چند ساعتی مانده به روز هشتم مارچ. روز زن. دو روزی هم مانده به نوزدهم جمادی‌الثانی. باز هم روز زن و روز مادر. درست نمیدانم چرا تقویم شمسی این قدر کم لطفی کرده و هیچ روزی برای شما در نظر نگرفته است. به هر حال مهم هم نیست. آن‌قدر دنیای سیاست سایه‌ی سیاهش را روی این دو روز پهن کرده است که هیچ کس حواسش به خودِ شما نیست.

مادر جان
برای من روز زن، روز مادر، روز پرستار، روز معلم، روز عشق و همه‌ی مناسبت‌های خوب دیگر تلاقی کرده است با روز تولد شما. که آن هم نزدیک است. این موضوع اصلا هم تصادفی نیست. به هر حال هر جهانی مرکزی دارد و مرکز جهان من، شمایید.

مادر جان
خاطرتان هست که قدیم‌ها بابت همین مناسبت‌ها برایتان کادو می‌خریدم؟ دو بار برای‌تان روسری خریدم. اگر اشتباه نکنم یک بار روسری حریر قرمز و یک بار هم سبز یشمی. هنوز هم معتقدم که این دو رنگ به شما می‌آید. اما هیچ حواسم نبود که کلا روسری به شما نمی‌آید. اصلا روسری بدترین هدیه‌ برای شماست. انگار که آدم به قناری، قفس کادو بدهد. امیدوارم من را ببخشید.

مادر جان
اگر طبقه‌ی دوم کتاب‌خانه را نگاه کنید، دو جلد کتابِ پدرخوانده را می‌بینید که سال‌ها پیش برای‌تان امضا کرده‌ام و بهتان کادو داده‌ام. یک طبقه‌ بالاتر از آن هم یک جلد کتاب آشپزی رزا منتظمی هم هست. آن را هم گمان کنم من برای‌تان خریده‌ام و بهتان هدیه داده‌ام. بابت این هدیه‌ها هم من را ببخشید و آن را بگذارید به حساب ندانستنم. حالا دیگر می‌دانم که پیامِ هدیه از خودِ هدیه مهم‌تر است. من سال‌هاست که به هیچ زنی کتاب آشپزی یا پدرخوانده هدیه نداده‌ام.

مادر جان
نمی‌دانم این همه سال چرا به جای کادو یک بار برایتان آشپزی نکردم. به جای این‌که به‌تان کتاب آشپزی کادو بدهم. اصلا چرا هر سیصد و شصت پنج‌ روز را برایتان آشپزی نکردم؟ پیام کادو از خود کادو مهمتر است. مگر نه؟ چرا مرز وظایف‌ و شرح خدمات زن و مرد را توی خانه ویران نکردم؟ چه کادویی بهتراز این؟ امیدوارم بابت این هم من را ببخشید.

مادر‌جان
چرا هیچ‌وقت به شما یک آینه‌ی قدی با قاب نقره و فیروزه هدیه ندادم؟ یک آینه‌ی بزرگ و شفاف که خودتان را به یادتان بیاورد و زیبایی‌تان را هر روز به شما هدیه بدهد؟ بهتر از این نیست که به شما روسری حریر بدهم و زیبایی‌تان را مخفی کنم؟ بابت این‌هم امیدوارم من را ببخشید.

مادر جان
خوب که فکرش را می‌کنم، می‌بینم کل حرف‌هایم را می‌توانم در یک ببخشید بزرگ خلاصه کنم. بابت چیزهایی که بالا گفتم. بابت این‌که شکل محبت کردنم هم مردانه بوده. برای این‌که روز‌تان را در تقویم شمسی نگذاشتیم. برای این‌که هیچ‌وقت جلوی روی‌تان اعتراف نکردیم که زن بودن در این دنیا چقدر شجاعت می‌خواهد. مادر بودن چقدر سخت است. هیچ وقت اعتراف نکردم که فارغ از سن و سالم، هر بار که جلوی‌تان می‌ایستم، تازه می‌فهمم چقدر هنوز بچه‌ام. هیچ وقت بهت نگفتم که هیچ وقت پیر نمی‌شوی و من هیچ وقت بزرگ نمی‌شوم. بابت همه‌ی این نگفتن‌ها، من را ببخشید.

مادر جان
هشتم مارس و نوزدهم جمادی‌الثانی را بی‌خیال. خودِ تو مهمی. تمام روزهای تقویم را به نام تو ضربدر می‌زنم. بعضی چیزها را باید بلند و در جمع گفت. مثل دوستت دارم. مثل بوسیدن. مثل عذرخواستن. امیدوارم هر سه را از من قبول کنید.