سیصد و سی و هشت

کمتر از چهار ساعت مانده به شروع سال نو. خیلی ضربتی و کاماندویی مشغول جمع کردن کارهایم هستم تا بروم خانه و موقع ترکاندن توپِ سال نو، کنار سفره‌ی هفت‌سین باشم. همان سفره‌ی هفت‌سینی که گندم‌های سبزه‌اش از تهران پرواز کرده‌اند، ده ساعت توی فرودگاه آلمان منتظر پرواز دوم نشسته‌اند و آخر سر بعد از سی ساعت پرواز و تفتیش بدنی، رسیده‌اند دست ما. لای همین کارهای ضربتی، یک پاراگراف بنویسم و بروم ردِ کارم. امیدوارم سال پیشِ رو برای همه‌ی ما سال بهتری باشد. که البته بخشی از این “بهتر شدن”، دست خودِ ماست. امیدوارم همت‌مان برای بهتر کردن حال‌مان عالی‌تر بشود و آرزوهای‌مان بزرگ‌تر و بالاتر از لایه‌های زیرین هرم مازلو باشد. “دوست‌داشتن” را از حالت افسانگی به تجسم برسانیم و نفرت را بسپاریم به دست نیستی. سوسیس و کالباس نخوریم و حواس‌مان به کلسترول‌مان باشد و ورزش کنیم و مثل انسان رانندگی کنیم و اگر وقت شد کمی هم کتاب بخوانیم. امیدوارم هیچ کس توی نوروز سراغ تلفنش نرود و تا سیزدهم فروردین این پیام نخوانده باقی بماند.
سال نو مبارک.