سیصد و شصت و دو

من چند بار از بهار شهرمان نوشتم. این‌که دم مسیحا است و به همه چیز جان می‌دهد. زنده و مرده را شکوفا می‌کند. حتی ممکن است انگشت آدم هم جوانه بزند. این جوانه‌زدن‌ها تا دو هفته‌ی اول بهار هیجان‌انگیز است و مثل لیمو‌ترش، غم سرمای زمستان را می‌شورد و می‌برد. اما از هفته‌ی سوم به بعد شور ماجرا در می‌آید. از هر سوراخ توی زمین، علف هرز به آدم سلام می‌کند. همین اتفاقی که توی حیاط خانه‌ی ما می‌افتد. علف هرزها مثل درخت انجیر معابد رشد می‌کنند و همه جا را تسخیر می‌کنند. حتی لای درز موزائیک‌ها که از قطر ناخن هم کمتر است. یا توی ناودان. یا توی سوراخ‌های بتن. همه جا.

دو هفته‌ی اول بهار باهاشان جنگیدم. از ریشه درشان آوردم. علف‌کش زدم بهشان. با چمن‌زن از روی‌شان رد شدم. حتی یکی دو بار به فکرم زد تا به ریش محیط‌ زیست بخندم و گازوئیل بریزم روی‌شان، که خب، به شیطان لعنت فرستادم و خودم را کنترل کردم. شر خیلی از علف‌ها کنده شد اما نه همه‌ی آن‌ها. هیچ وقت پیروز کامل نشدم. همین کامل پیروز نشدن، مثل خوره افتاد به جانم و ناامیدی مثل یکی از همان علف‌های هرز، درونم رشد کرد. حالا هم سه هفته است که دست از مبارزه برداشته‌ام و گذاشتم تا هر کاری می‌خواهند بکنند. قدشان از من بلندتر شده. پر پشت شده‌اند و حتی اگر خوب گوش کنم، صدای خندیدن‌شان را هم می‌فهمم. خانه شده آمازون.

کمال‌گرایی و طالب پیروزی مطلق بودن، عامل گرفتاری‌ام شده است. دو سال پیش یک دانشجو را پاره وقت استخدام کردیم. روزی بیست بار باید بهش می‌گفتم تلفن صاحب‌مرده‌اش را خاموش کند و این چهار تا خط را بکش و خلاص. هر بار هم می‌گفت چشم. اما سه دقیقه بعد، دوباره پای منقلِ موبایلش، خماری می‌کرد. بعد از یک‌ماه که موی دماغش شدم، روزی بیست بار تذکر، رسید به روزی ده بار. اوضاع بهبود پیدا کرده بود اما من تسلیم شدم و سپردمش دست یک نفر دیگر و خودم شروع کردم به کشیدن خط. تسلیم صرفا بابت این‌که پیروز مطلق نبودم. در واقع من طالب درمان قاطع هستم و نه تسکین و بهبود. و اعتراف می‌کنم که این اشتباه‌ترین و غیرعملی‌ترین دیدگاه من به زندگی است.

درست مثل علف‌هرزهای حیاط. سه هفته پیش یک حیاط داشتم با کمی علف هرز و یک پیروزی ناتمام و یک بهبودی نسبی. الان یک آمازون دارم با یک ذهن خسته که دائم تکرار می‌کند، این حیاط هیچ وقت پاک از علف هرز نمی‌شود و پیروزی قاطع را با بهبودی نسبی معامله نمی‌کند. یک کمال‌گرایی غیرعملی. باید به خودم بقبولانم که هر دردی را درمان نیست اما هر دردی تسکینی دارد. مبارزه با خودم، مقدم است بر مبارزه با علف‌های هرز.