امروز هوا طوفانی بود. باد و باران. مردم چتر بهدست مثل مری پاپینز از اینور به آنور پرواز میکردند. اینطور مواقع میزان ترافیک سه برابر میشود. سر یک چهارراه شلوغ، یک رانندهی فلکزده میخواست بپیچد. اما هیچکس بهش راه نمیداد. در عوض من مثل پوریای ولی جوانمردی کردم و بهش راه دادم. قیافهاش از خوشحالی مثل پستهی دهنباز رفسنجان شد (سلام اکبر). ماه پیش که باز هم طوفان بود، خودم توی آنچهارراه نکبت گرفتار شده بودم. یک پوریای ولی دیگر راه بهم داد. در واقع من از آن پوریای ولی یاد گرفتم و فهمیدم راه گرفتن چه کیفی میدهد.
چند سال پیش هم دم عوارضی، ماشین جلویی پول من را حساب کرد و رفت. بیدلیل. بیست و پنج سنت بیشتر نبود. اما تمام هفتهی من را ساخت. آنقدر خوشم آمد که چند هفتهی بعد که گذرم خورد همانجا، پول ماشین عقبی را حساب کردم. حدس میزنم که او همانقدر کیف کرده. گمان کنم ماجرا همان داستان تو نیکی میکن و در دجله انداز باشد. گو اینکه من با مصرع دوم آقای سعدی چندان موافق نیستم که ایزد در بیابانت دهد باز. گمان نکنم که باریتعالی اینقدر بیکار باشند که بارگاه را ول کنند و ببینند کی پول کی را دم عوارضی میدهد تا چند هفتهی بعد آن را برایش جبران کنند. احتمالا خود شیخ هم منظورش این نبوده اما راه دیگری برای تشویق مردم به نیکی پیدا نکرده. ما آدمها به همدیگر چندان اعتمادی نداریم و نمیتوانیم نیکی کنیم، صرفا بابت اینکه یک روزی یک آدم دیگری بیاید و جبران کند. در نتیجه وظیفهی جبران را انداخته گردن خداوند که مو لای درز کارهایش نمیرود. اما احتمالا شیخ بیشتر نظرش این بوده که خوبی مثل بیماریهای ویروسی، واگیر است. از آدمی به آدم دیگر منتقل میشود. فقط کافیست که در معرض آن بود تا دچارش شد.
خلاصه این خرده نیکیهای دمدستی خیلی خوب و مفیدند. اینکه مثلا پول عوارضی یا قهوهی کسی را بدهی. به ماشین بغلی راه بدهی. لبخند بزنی. توی دستمال فین کنی. پیرمرد از خیابان رد کنی. گاز نگیری. لگد نزنی. یا حتی بوس بفرستی برای یک آدم قشنگ. اینها درست مثل یک سرمایهگذاری بلند مدتاند که سودش مستقیما به جیب خودمان میرود. فکر کنم برای سلامت جامعه هم مفید است و آن را قابل سکونتتر میکند. در واقع جامعه را میکند یک کلاس آموزشی که همه هم معلمند و هم دانشآموز. کلاسی که روند آموزش در آن تصاعدی است.
همهی این حرفها را تعمیم بدهیم به بدیها. آن هم مرض ویروسی واگیر است. از نوع آسانترش البته.