کارگاه آلستوم که بودیم، یک موتور دیزلی داشتیم که با هندل روشن میشد. یادم نیست که موتور دقیقا چه کار میکرد. برق تولید میکرد؟ بتن درست میکرد یا فقط سر و صدا تولید میکرد که کارفرما فکر کند مثلا داریم کار میکنیم. اسم موتور را گذاشته بودیم فرخ. چرا؟ نمیدانم. هندل زدن و روشن کردنش هم افتاده بوده گردن رفعت. یک کارگر کوتاه قد که بازوی چپ کلفتی داشت. خودش معتقد بود هندل زدن باعث کلفتی بازوی چپش شده. اما باقیه تقصیر را میانداختند گردن مجلهی بوردا. رفعت هر روز صبح هندل را فرو میکرد جلوی فرخ و با چهار چرخش محکم روشنش میکرد. همیشه هم اینطور نبود. بعضی صبحها، فرخ با چهل بار چرخاندن هم روشن نمیشد. مخصوصا صبحهای زمستان که گازوئیلش میماسید ته موتور. رفعت اینطور مواقع میگفت دلش گرم نیست. یک قوطی حلبی را پر میکرد چوب و آتش میزد و میگذاشت زیر شکم فرخ. دو دقیقه میگذاشت گرم شود. هندل را میبوسید و با فشار میچرخاند و روشنش میکرد. قلق فرخ دست رفعت بود. در واقع دلیل بیدار شدن فرخ، رفعت بود.
چند روز پیش فرم استخدامی یک شرکت را میخواندم. یک لیست از سوالهای کلیشهای ریسه کرده بودند پشت سر هم. اینکه پنج سال آینده خودت را کجا میبینی؟ اگر رئیست بهت گفت فلان تو چی میگی؟ وسط این سوالهای لوس، یک سوال قشنگ هم چپانده بودند: صبحها بابت چی از خواب بیدار میشوی؟ سوال هوشمندانهای بود. در واقع طراح سوال زیرپوستی اعتراف کرده بود به تکراری بودن فرآیند زندگی. اینکه هر روز صبح خورشید طلوع میکند و چند ساعت توی آسمان ول میچرخد و بعد هم میرود تا سهم روزمرگی مردم آن سمت کرهی زمین را پرداخت کند. سرباز خط مقدم هم که باشی، بعد از چند وقت شاخ به شاخ شدن با عزرائیل و صفیر گلوله، میافتی به دام روزمرگی. میخواسته بگوید که ذات خلقت بر اساس نظم است و اولین پیامد نظم، یکنواختی و روزمرگی است. تکرار مثل اسید، روح و روان و جسم را فرسوده میکند مگر اینکه دلیل موجهی برای این تکرار داشته باشی. دلیلی که دل آدم را گرم کند. مثل رفعت که دل فرخ را گرم میکرد.
من این سوال را خیلی دوست دارم. وقتی دیدمش آرزو میکردم کاش وقتی ده ساله بودم این را از من میپرسیدند. اصلا هر روز صبح که بیدار میشدم، میپرسیدند. آنقدر بپرسند که مغزم از جمود بیرون بیاید و خیلی منطقی بهش فکر کند. چرا صبح بیدار میشوم؟ آنقدر فکر و تقلا کند تا بالاخره یک دلیل موجه پیدا کند برای بیدار شدن. حتی اگر شده بابت دیدن مجلهی بوردا. مغز آدم عادت عجیبی دارد برای عادت کردن. لامصب.