۴۸

یک چیزی هست به اسم home schooling. من هم نمی‌دانستم یک همچون چیزی هم هست. مثلا مثل شربت خیار. یا مثلا شتر سه کوهان. آدم فکر می‌کند نیست، اما هست. نمی‌دانم ترجمه‌ی فارسی‌اش چی می‌شود. مثلا می‌شود تحصیلِ تو خونه‌ای. یا خونه مدرسه. رفته بودم پائین شهر. این مادر و بچه نشسته بودند روی نیمکت. من هم روی نیمکت روبرویی‌شان. بچه هوم اسکول بود. (فارسی‌اش چقدر شبیه اسکل است). الکی برای اینکه توجیهی برای گرفتن عکس‌شان داشته باشم، پرسیدم چی هست این هوم اسکولینگ؟ گفت: «خودم توی خانه بهش درس می‌هم». گفتم: « اِ؟ چه باحال. حالا خوبیش چی هست؟».
گفت «هر چی خودم دوست دارم بهش یاد می‌دم. نه هر چی که اون‌ها دوست دارن.». باز هم چه باحال. آدم وقتی ارزش هوم اسکولینگ را می‌فهمد که ببیند پسرش از مدرسه آمده خانه و یک ریز درباره‌ی شجاعت سربازان آمریکایی و روان کردن دموکراسی و انتظار به آمدن عیسی و… حرف می‌زند. تا به خودت می‌آیی می‌بینی که مغزش را شسته‌اند و خلاص. همان بلایی که سر من آمد. بیست و هشت سال طول کشید تا مغز شستشو داده‌ام را دوباره بتوانم کثیف کنم. به زن گفتم: «راس می‌گی. آموزش خطرناک‌ترین ابزاریه که بشر خلق کرده. حتی از شربت خیار هم مزخرف‌تر. شمشیری تیزیه که افتاده دست سیاست‌مدارهای پفیوز. حالا می‌شه عکستون رو بگیرم؟». با رضایت لبخند زد و گفت: «بگیر سوئیت‌هارت!»

20141019234836_img_3083