دیشب تصادفی گذرم خورده بود به آرشیو نوشتههای وبلاگی دوازده سال قبلم. از سال هشتاد و سه به این طرف. اول تعجب کردم که مغز یک آدم چقدر میتواند تولید خزعبلات کند و آسمان و ریسمان ببافد. بعد بیشتر تعجب کردم از این همه تغییری که کردم. سبک نگارش، شکل دیدن دنیا، تعریف بهشت و جهنم و معیار خوبی و بدی. همه عوض شدهاند. رد سنگین گذر زمان روی نوشتهها دیده میشد. یاد پیتر کُرک افتادم. پیتر یک نجار حرفهای بود که یک جایی در دکوتای شمالی زندگی میکرد. در سن بیست و هشت سالگی با تبر معشوقهاش را قیمه قیمه کرد و بابت همین جنونآمیزیاش، حبس ابد گرفت. در همان سال اول زندان، شروع کرد به نوشتن. تا سن شصت و هشت سالگی توی زندان نوشت. بعد هم مرد. چهل سال تمام نوشت. یکی از زندانبانها چهل سال نوشتهی پیتر را یک کاسه و چاپ کرد. به نام خود پیتر. عجیبترین قسمت این نوشتهها همین تغییرات بزرگ روح پیتر طی این چهل سال بود. درست انگار کسی هر روز و برای چهل سال متوالی، از روح پیتر عکس گرفته و کنار هم گذاشته. پیتر بیست و هشت سالهی قاتل که نجار حرفهای بود، هیچ دخلی به آدم شصت و هشت سالهی توی زندان نداشت. تنها شباهتشان اسمشان بود. پیتر.
یک آدمی چهل سال، یک جای ثابت، کنار یک دیوار بلندِ سیمانیِ خاکستریِ زندانی در دکوتای شمالی نشسته و این همه نوشتههای متفاوت خلق کرده. معلوم نیست روح پیتر طی آن چهل سال چقدر سفر کرده و کجاها رفته و چند هزار دنیا را دیده. هر روز رفته یک جایی چرخیده و دم غروب همان روز آمده پای همان دیوار ثابت خاکستری نشسته و واقعهنگاری کرده. بزرگ شده. عوض شده.
قتل، ماشهی ذهن پیتر نجار را کشیده و مغزش را برای نوشتن راه انداخته. بعد هر روز روحش را روی کاغذ نقاشی کرده. روح آدم بزرگ میشود، سن میگیرد و دستخوش تغییر میشود. گاهی وقتها فرسوده میشود و گاهی وقتها هم جلا داده میشود. تا آدم خودش را ننویسد، روند این تغییرات را نمیبیند. یک جایی، یک اتفاقی میافتد و ماشهی آدم چکیده میشود و ذهنش مثل موتور یک قایق پِرپِری شروع میکند به راه افتادن. ترسیم روح روی کاغذ هیجانانگیز است.
———
چند روز پیش یک پیام فورواردی توی تلگرام آمده بود که دانشمندانِ یک جایی موفق شدند تا با کمک گرفتن از تکنولوژی بلاه بلاه، عکس یک روح را ثبت کنند. عکسش را هم ضمیمه کردند. آدمها حواسشون نیست که بشر چند هزار سال است که روحش را میتواند ثبت کند. این که چیز جدیدی نیست.