صد و سی و سه

عجیب‌ترین اتفاق این روزهای عجیب، موزهایی هستند که از بقالی سر خیابان می‌خرم. روی جعبه‌شان نوشته موز استوایی. وقتی می‌خرمشان نرسیده و سبز هستند. دسته‌ی گل، عینِ نوزاد. اما بیست و چهار ساعت نشده، مثل زرافه، تمام پوست‌شان پر می‌شود لک‌های درشت و قهوه‌ای. پیر و فرسوده. فاز جوانی از سرنوشت‌شان خط خورده و از کودکی یک راست می‌روند سراغ پیری. این موزهای ناکام.
این خیلی متافور خوبی بود و جان می‌داد فورا گودرز را به نکاح شقایق در بیاورم و وضع و حال موزها را تشبیه کنم به بچه‌های دهه‌ی پنجاه و شصت که با یک پرش سه‌گام از بالاسر فاز جوانی پریدند و یکهو افتادند توی دیگ پیری. اما واقعا دور از انصاف است که موز را هم سیاسی کنیم. نه موز را سیاسی کنیم و نه اصغر را. لذت‌شان را ببریم. مهوع نباشیم.