صد و سی و شش

یک رفیقی دارم این‌جا که یک فامیلی دارد که شب‌ها همیشه دیر می‌رفته خانه. مثلا اسمش جعفر بوده. هر شب هم زنش ازش می‌پرسیده که کجا بودی تا این وقت شب؟ جعفر هم هر بار شانه انداخته بالا که «پیش اون یکی زنم بودم». بعد هم همه‌ی اهل منزل هارهار به این مزاح بامزه‌ی جعفر خندیده‌اند.  چند ماه بعد تق ماجرا در رفته که جعفر راست می‌گفته و یک زن دوم دارد و اتفاقا هر شب تا دیر وقت با او چیک‌تو‌چیک بوده.

این یک پاراگراف هیچ نتیجه‌ی اخلاقی ندارد مگر اینکه دل‌تان بخواهد آن را بزنید تنگ آن جمله‌ی منسوب به هیتلر (یا هر خر دیگری که بوده) که گفته مردم دروغ‌های بزرگ‌تر را راحت‌تر می‌پذیرند (یا یک چیزی شبیه به این). بعد به این نتیجه می‌رسید که دروغ‌های بزرگ را می‌پذیریم و راست‌های بزرگ را باور نمی‌کنیم. .واتز رانگ ویت آس؟