صد و نود و شش

ته یکی از کوچه‌های ارسباران یک کتاب‌فروشی بود که کتاب دست دوم می‌‍‌فروخت. دو قرن پیش یک کتاب فیزیک هالیدی ازش خریدم. صاحب قبلی‌اش، اسمش را روی صفحه‌ی اول آن نوشته بود. آرشِ یک چیزی‌نژاد. یادم نیست آن یک چیزی، چی بود. جعفری؟شیرازی؟ کامرانی؟ قوچانی؟ این‌ها مهم نیست. مهم این بود که زیر اسمش یک جمله نوشته بود به این مضمون: “فشنگ‌هام تموم شد. چراغ‌هارو خاموش کن، بیا بغلم”.

بعد از دویست سال، امشب دیدم که چقدر این جمله فراخور حال‌مان است. جان من، چراغ‌ها را خاموش کن، اجازه بده توی تاریکی، ته بغل تو قایم بشوم. فشنگ‌هام ته کشیدن. آرشِ یک چیزی‌نژاد، کجایی الان تو؟

عکس هم برمی‌گردد به یک صبح زمستانی سردِ چند سال پیش که فشنگ‌ها ته کشیده بود.