یکی از لولههای خانه سوراخ شده و آب قطره قطره از آن میچکد بیرون. با فاصلهی زمانی مساوی. مثلا هر سه ثانیه یک بار. یک تکرار منظم. هر سه ثانیه، یک قطره آب خودش را به زحمت از سوراخ میکشد بیرون و بعد هم پرت میشود پایین و میکوبد به زمین و متلاشی میشود. چکچک. همین تناوب بیانتها، من را به مرز جنون کشانده. همین صدای چکچک منظم آب. یک جایی خواندهام که سالهاست که از همین راه استفاده میکنند برای شکنجهی متهمین. میاندازنشان توی یک اتاق ساکت و بعد صدای چکچک آب برایشان پخش میکنند. روانی میشوند. چرا؟ نمیدانم. لابد همین آمدن و رفتن صدا عاملش است. سه ثانیه سکوت و بعد هم شکستن آن. دوباره سکوت. دوباره صدا. جلوی عادت کردن آدم را میگیرد. آدم به صدای رودخانه با آن همه عظمتش عادت میکند. اما به صدای چکیدن آب نه. دقیقا مثل اینکه معشوقهی آدم هر سه ثانیه یک بار، آدم را ترک کند و دوباره برگردد. هر سه ثانیه یک بار صدای کوبیده شدن در به هم بیاید و دور شدنش، چهار ستون بدن آدم را بلرزاند.
صدای قطرهها دائم بزرگ و بزرگتر میشود. انگار بخواهد جمجمهی آدم را سوراخ کند. باید زودتر زنگ بزنم به لولهکش تا تعمیرش کند. جنون مرز چندان گستردهای ندارد. همهی ما یک جورهایی مرزنشین هستیم.
——–
تعمیمش بدهم به ما مهاجرها که سالی یه بار میرویم ایران و دو هفته بعدش برمیگردیم. قاتل عادتیم. نمیگذاریم به دوری عادت کنیم. نمیگذاریم به دوریمان عادت کنند. عین چک چک آب میمانیم.
.