یاد خسرو بخیر. با آن دستهای گندهاش لیوان چای را میگرفت و همانطور داغ داغ هورت میکشید. بهش میگفتند که بالاخره سرطان دهن و مری و روده اینها میگیرد. به خرجش نمیرفت. به جای آن یک مثال بیربط میزد. میگفت لیوان چای مثل رابطه است. اولش لبسوز است و قشنگ تکتک سلولهای آدم ان را حس میکنند. اگر زود نخوریاش، سرد میشود و میرسد به دمای اتاق. ولرم. همهی لیوانهای چای محکوم به ولرم شدن هستند. پس همان اول باید از تمام فرصتها استفاده کرد و هورت کشید. خسرو بود دیگر. هزار تا مثال بیربط این شکلی داشت. دیروز این دو نفر من را یاد خسرو انداختند. معلوم بود تازه چای ریخته بودند و داشتند داغ داغ هورت میکشیدند. الکی.