صد و هشتاد و هفت

آخرهای فیلم راندوو، پاول به زن صاحب‌کارش گفت: “به هر حال نینا، آدم مناسبی واسه‌ی من نبود. اما دنیای بزرگیه. بالاخره یکی رو پیدا می‌کنم”. بعد زن صاحب‌کارش لپش را بوسید و گفت: “اتفاقا دنیای کوچیکیه”. بعد هم شب‌بخیر گفت و رفت. صاحب‌کارش یک پرانتز گنده گذاشت جلوی پای پاول تا خودش آن را پر کند. توی آن بنویسد که اتفاقا این دنیا برای پیدا کردن “یک نفر”، دنیای فوق‌العاده کوچکی است. در واقع این‌جا زبان فارسی کم‌لطفی کرده و معادل مناسب و مختصری برای واژه‌ی “the one” ندارد. دِ وان در واقع همان چیزی است که صاحب‌کار منظورش بود. دنیای ما برای پیدا کردن دِ وان خیلی کوچک است. دقیقا همان کسی که در یک بعدازظهر زمستانی، که دنیا بی‌اندازه ملال‌آور و چندش‌آور می‌شود، بشود به او پناه برد. دیوار بلند بتنی بین تو و همه‌ی جهان سرد. فکر کنم منظور صاحب‌کار همین بود و می‌خواست پاول را از تنهایی بترساند. اگر هم منظورش این نبود که به درک اسفل‌السافلین.