صد و هفتاد و دو

چهارشنبه‌ها را دوست ندارم. دلیلش هم خیلی بدیهی است. چهارشنبه‌ها مجبورم با رئیسم بروم ناهار بخورم. بعد همین‌طور که  گوشت و نان و لوبیا می‌جویم، درباره‌ی پروژه و کار و راندمان و بهینه‌سازی و مبارزه با گشادی بعضی از کارمندها حرف بزنیم. که البته این‌ها بد نیست. اما من وقت ناهارم را دوست دارم. تنها زمان تنفسی است که می‌توانم از کلونی آدم‌های دور و برم جدا بشوم و نفس بگیرم. ایران که بودم رئیس شرکت‌مان میل شدیدی داشت که یک جمعه درمیان، پرسنل شرکت را جمع کند و همه برویم درکه. بعد همان‌طور که هن‌هن‌کنان بالا می‌رویم، از پروژه و کار و راندمان و گشادی بعضی کارمندها حرف بزنیم. البته هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. چون همه خوب می‌دانستیم که رمز بقای ما در آن شرکت، همین جمعه‌هایی است که دور از کار و پروژه‌ایم.

هر تعاملی یک استراحتی می‌خواهد. فوتبال. بسکتبال. کار.  حتی رابطه‌ی عاشقانه‌ی دو آتشه هم استراحت می‌خواهد. هر از چندگاهی آدم‌ها باید به همدیگر فرصت نفس کشیدن بدهند. جدایی را تجربه کنند. بیست و چهار ساعته فیس‌تو فیس  و چیک تو چیک بودن، کل تعامل را لوث می‌کند و مثل راحت‌الحلقوم، شیرینی‌اش دل آدم را می‌زند. نهنگ‌ها خیلی خوب این را می‌فهمند. تا ته سیاهی اقیانوس می‌روند. اما هر از چند‌گاهی می‌آیند روی آب. شش‌هایشان را خالی می‌کنند. آسمان را می‌بینند و دوباره برمی‌گردند پایین. 

خلاصه این‌که باید یک جوری حالی‌شان کنم که ناهار و مهمانی‌های سالیانه و عرق‌خوری‌های شبانه و مسافرت‌های گاه‌و‌بی‌گاه با پرسنل محترم و همکاران عزیزم را دوست ندارم. به جای آن بیشتر دلم می‌خواهد از آن فرصت استفاده کنم تا موقتا فراموش‌شان کنم تا دوباره که دیدم‌شان، حوصله‌ام سر نرود و تازگی داشته باشند. 

عکس هم که طبق معمول بی‌ربط در کمال ارتباط مستقیم.