صد و پنجاه و هشت

سارا سیلورمن استندآپ کمدین قابلی است. یک بار یک جایی لای جوک‌هایش گفت که مادر و پدرش خیلی لیبرال هستند و  لیبرال بودن را به او منتقل کرده‌اند. بعد هم اعتراف کرد که با این وجود خودش بلد نیست هنر لیبرال بودن را منتقل کند. بلد نیست فکر کردن را به بچه‌ی فرضی‌اش یاد بدهد. این‌که هنر اندیشه کردن را به او هدیه بدهد. گفت در عوض بلد است به دخترش یاد بدهد که برای لیزر کردن موهای زیر بغلش کجا برود. یادش بدهد چطور آرایش کند.  یا مثلا آداب دلبری کردن را بهش بگوید. اما بلد نیست آزاد بودن را یادش بدهد. همه‌ی این‌ها را لای جوک‌های رکیکش می‌گفت. همه هم می‌خندیدند. بعد هم گفت که اصلا از این‌که این توانایی را ندارد ناراحت نیست. خوشحال هم هست. فکر کردن، با خودش رنج می‌آورد. رنج هم مثل سوسک توالت است. اگر یک بار به جایی راه پیدا کرد، دیگر بیرون نمی‌رود. رنج تمام نمی‌شود. تمام می‌کند. راه ساده زندگی کردن و راحت مردن، فکر نکردن است. این‌ها را هم لای جوک‌های جنسی‌اش گفت. کلا جوک سلاح سهمگینی برای از پا درآوردن آدم می‌تواند باشد.