هفتاد و هشت

مبلغ لاتاری این هفته شده یک و نیم میلیارد دلار. از صبح که بیدار شده‌ام غرقم توی رویا و خیال که اگر برنده شوم، چه‌ها می‌کنم. البته بلیطش را نخریده‌ام. کلا من در مواجهه با موارد این‌چنینی، ابدا خودم را به ورطه‌ی دست و پنجه نرم کردن با احتمالات نمی‌اندازم. همین‌طوری با فانتزی‌های خودم خوش‌ترم. بدون این‌که استرس به خودم وارد کنم. یک و نیم میلیارد دلار عدد بزرگی است. من هم هنوز بعد از ده سال عادت دارم همه چیز را ضربدر نرخ ارز کنم تا ببینم به تومان می‌شود چقدر. یک لذت خاصی در این کار است. هر وقت با مادرم صحبت می‌کنم، می‌پرسم که راستی قیمت گوجه‌فرنگی چند است. بعد مادرم مثلا می‌گوید هفت هزار تومان. من هم سریع تقسیمش می‌کنم به ۳۵۰۰ تومان. بعد توی دلم می‌گویم: «اوه اوه. یک کیلو گوجه شده دو دلار. از این‌جا گرون‌تره. عجب مهاجرت تصمیم عاقلانه‌ای بود که گرفتم». به خودم دلداری می‌دهم.
یک و نیم میلیارد دلار ضربدر ۳۶۰۰ تومان، عدد بزرگی است. آن قدر بزرگ که توی سرم جا نمی‌شود. باید یک سوراخ سمت راست جمجمه‌ام باز کنم تا صفرهایش بزند بیرون. خیلی قدیم‌ها یک بار عمویم بهم گفت که پول اساسا فایده‌ای ندارد. بعد هم مثال یکی از طلافروش‌های گردن کلفت تهران را زد که بیشتر از یک و نیم میلیاد دلار ضدربدر ۳۶۰۰ تومان، پول دارد. اما کبدش مشکل داشت و با این همه‌ پول، خیلی نمی‌توانست لذت زندگی را ببرد. من هم جوان بودم و خام. خیلی حرفش به دلم نشست. حالا بعد از بیست سال تازه فهمیدم که آدم‌های فقیر هم درد کبد می‌گیرند. درد و فقر ترکیب مزخرف‌تری از درد و پول است. خیلی مزخرف‌تر.
حالا هم درگیر رویا پردازی هستم که با این پول چه کنم. دقیقا نمی‌دانم. فکر کنم بزرگ‌ترین کاری که می‌کنم این است که ساعت‌های زندگی‌ام را می‌خرم. من ساعت ده صبح تا چهار عصر را خیلی دوست دارم. مخصوصا زمستان‌ها. مخصوصا اگر آفتاب اریب از پنجره شیرجه بزند داخل اتاق و خودش را پخش کند روی یک فرش دستباف ابریشمیِ کارِ تبریز. یله دادن و هیچ کاری نکردن در این شرایط با یک حساب بانکیِ پر خیلی دلچسب است. اما قیمت ساعت ده صبح تا چهار عصر خیلی بالاست. هیچ راهی هم نیست برای خریدن‌شان الا برنده شدنِ بلیط بخت‌آزماییِ آدم.
باور کنید این‌که کار جوهر مرد است و پول چرک کف دست است و زندگی یعنی تلاش و این‌ها تا حدی چرند است. در واقع برای آدم‌های پولدار چرند است و فقط برای غیر پولدارها معنی دارد و منطقی است. دقیقا یک و نیم میلیارد دلار ابزار بسیار مناسبی است که آدم در سکوت و خلوت، زیر همان نور اریب آفتاب دراز بکشد و به خدا فکر کند. حدیث داریم که ارزش تفکر ده برابر عبادت است. خدا هم نظرش به نظر من نزدیک‌تر است. عبادت را گذاشته برای فقرا و تفکر را گذاشته برای پولدارها. با شکم گرسنه که نمی‌شود فکر کرد.
حالا تا صبح می‌خوام امن‌یجیب را بخوانم تا بلکه بدون بلیط برنده شوم. اگر خدا بخواهد، حتما دعایم محقق می‌شود. هر چه باشد من هنوز یک ثروت‌مند نیستم و هنوز به نیروی غیب و پروردگار بیشتر از نیروی خودم اعتقاد دارم.

این عکس را هم دو هفته‌ی پیش از قایق شخصی یک آدم اهل تفکر گرفتم. پول حقیقتا چرک کف دست است.

20160101210734_h23a1206

1 فکر می‌کنند “هفتاد و هشت

  1. “من ساعت ده صبح تا چهار عصر را خیلی دوست دارم. مخصوصا زمستان‌ها. مخصوصا اگر آفتاب اریب از پنجره شیرجه بزند داخل اتاق و خودش را پخش کند روی یک فرش دستباف ابریشمیِ کارِ تبریز”
    🙂

    خیلی خوب مینویسید. و من خیلی خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم…

پاسخ دادن به fatemeh shateri لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.