آپارتمان ستارخان تنها نقطهی اتصال مادی من و ایران بود. که آن هم حالا نیست. همسایهی بغلیمان آقا صادقپور بود. هیکلش درشت بود و دو تا سر داشت. نه دو تا سرِ جدا. دو تا سر که هفتاد درصد همپوشانی داشتند. مثل تو تا گریپفروت گنده که محکم به هم چسبیده باشند. هر بار میدیدمش یاد تقیدوسری میافتادم. تقیدوسری بهترین پنچرگیری دزفول را داشت. با یک کمپرسور باد و دو تا وانِ پر از آب چرک جهت غرقآب کردن تیوبها و تشخیص پنچری و پیدا کردن محل فیس کردن آنها. دکانش سر ِ مثلث بود. مثلث یک میدانی بود توی دزفول که گرد و دایره نبود. مثلث بود. برای همین به آن میگفتند مثلث . کسبهی دور مثلث شایعه انداخته بودند زیر دست و پا که تقی، برادر دو قلویش را توی رحم مادرش خورده که حالا این شکلی شده. کلا کار کسبهی مثلث همین بود. گیر میدادند به همدیگر. مثلا یک آقا قمشیِ ذغال فروش بود که از گوجه بدش میآمد. کار کسبهی مثلث این بود که از کنار ذغالیفروشیاش رد بشوند و فقط آرام بگویند تماته. همان گوجه به زبان دزفولی. بعد از یک سال قمشی ذغالفروش روانی شد. روانی به معنی کلمه. دکان را بست. هر روز با سنگ میافتاد دنبال مردم و فحش ناموسی میداد به بنیصدر. بعضی وقتها هم به تماته فحش میداد. کسبهی مثلث روانیاش کردند. اما تقی دوسری خیالش نبود. شاید چون که دو تا سر داشت و جای دو نفر آدم ظرفیت داشت.
اما آقا صادقپور با وجود داشتن دوسر، خیلی ظرفیت نداشت. هر شب با زنش دعوا میکرد. ما هم لیوان میچسباندیم به تیغهی نازک بین خانهها و گوش میدادیم و تخمهی آفتابگردان میشکاندیم. تلویزیون که برنامهی جالبی نداشت. فردا صبحش هم میآمد از ما عذرخواهی میکرد که دیشب بچههایش سر و صدا کردهاند. تقصیر را میانداخت گردن محمدکامبیز. اسم پسرش را از روی شوخطبعی محمدکامبیز نگذاشته بود. خودش از یک خانوادهی کراوتی-مینیژوپی بود. زنش از یک خانوادهی چادری–هفتهای دو بار زیارتی. خانهی پدرش که میرفتند صدایش میکردند کامبیز. خانه ی زنش که میرفتند صدایش میکردند ممد (محمد). به نظر من که پلیتیک خوبی بود.
همهی اینها را گفتم تا یادم بماند یک روزی خانهای در خیابان ستارخان داشتهام. همسایهام آقا صادقپور بود که من را یاد تقیدوسری میانداخت. در ضمن یک میدان هم توی دزفول هست که بهش میگفتند مثلث. تماته هم یعنی گوجه. باور کنید اینها خیلی راحت قابل فراموش شدن هستند. باید نوشتشان. جدن.