این آخرین عکسی است که گرفتهام. بعد هم دوربینم را فروختم. فروختن دوربین برای من کمی دردناکتر از فروختن کلیهی سمت چپم است. ازاین عکسها قبلا هم گرفتهام. تکراری است. اما دوستش دارم. تنها راهی است که میتوانم رودخانهی بیشعور را با آن اهلی کنم و موجهایش تسلیم شوند. کار سختی هم نیست. پاچه هایم را میزنم بالا و میروم وسط آب سرد. دوربین را میکارم روی سه پایه و ۱۹۴ ثانیه شاتر دوربین را باز میگذارم. رودخانه تقلا میکند اما بالاخره مثل شیر توی سیرک آرام میشود. رام و تسلیم. تسلیم شدن لزوما چیز نفرتانگیزی نیست. رقتبار هم نیست. تسلیم یک راه خلاصی است. یک جور آرامش اجباری. یک جور کنار آمدن با چیزی که زورمان به آن نمیرسد. مثل کنار آمدن آب رودخانه با شاتر بیرحم دوربین. مثل کنار آمدن پاهای من با سرمای آب. ۱۹۴ ثانیه سرما، کرختشان کرد. بیحس و تسلیم. خیالشان نبود و تا فردا صبح هم میتوانستند توی آب باشند. یک آرامش نه چندان رقتبار در برابر سرما. یک خواب مفید. همان مبارزهی هوشمندانهای که اصحاب کهف کردند. تسلیم. خواب. بدون درد و خونریزی. سیصد سال. ۱۹۴ ثانیه. خلاصه که تقلا همیشه هم مفید نیست. یک جاهایی باید دستها را زد به دیوار و توکل کرد به خدا.