عقل که به سن و سال نیست. آدم عاقل، عاقل به دنیا میآید. مثل همین دو تینایجر عاقل. دختر با خنده پسر را تهدید کرد که خودم را میاندازم پائین. بعد گفت:
if I do that -n- kill myself, your life will be fucked up
بعد هم هارهار خندید. پسر هم با خونسردی جواب داد که اگر فکر میکنی خودکشی حالت را خوب میکند، همین کار را بکن. نباید برای کس دیگری زنده باشی و زندگی کنی. بعد هم قیافهی فیلسوفانهای به خودش گرفت و ادامه داد:
if you wanna live, live for yourself. If you wanna die, die for yourself
من توی دلم گفتم این دو تا عوضی دارند متن یک نمایشنامه خفن را تمرین میکنند یا واقعا اینطوریاند؟ از کجا یاد گرفتهاند این چیزها را؟ تا حالا فقط شنیده بودم که میگویند برای خودت زندگی کن. اما تا حالا نشنیده بودم که کسی بگوید برای خودت بمیر. این جمله را باید کسی بگوید که طناب دار دور گردنش است. درست همان لحظهای که چهارپایه را از زیر پای خودش هل میدهد. نه این دو تا آدم شنگول و قشنگ. از کجا یاد گرفتهاند این چیزها را؟
بایگانی ماهیانه: مرداد ۱۳۹۴
پنجاه و چهار
یک جایــی خوانـده بودم که بهـشتها را وسط جـهنم میسازند. مثالش هم واحــه بود. یک جزیرهی آباد وسط اقیانوسی از ماسهی داغ. دلیلش را هم توضیح داده بود. فکر کنم گفته بود که همه چیز نسبی است. گفته بود که انسان تا درد نکشند پـی به کیفیت بیدردی نمیبرد. تا از جهنم رد نشود، لذت بهشت را نمیبرند. لذت واحه. بعد هم گند زده به امید زندگی و گفته بود جهنم همیشه هست، اما بهشت موقتی است. این عکس هم برای من حکم واحه را دارد. بهشتی موقت وسط یک جهنم دائمی. یک کراپ درست از یک جهنم بزرگ که فقط بهشت کوچک وسط آن معلوم است. حذف موقت جهنم. یک بغل گرم وسط یک جهنم سرد و بیروح. توقف زمان در جای حساس. اسمش را گذاشتهام واحهی زمان. زندگی هم لابد یک صــحرای بزرگ و داغ است که واحههای خنکی گوشه و کنارش دارد. پیدا کردنش کار سختی است. نگه داشتنش از آن هم ســختتر. بدتر از همه این که هیچ کس نمیتواند توی واحــه زندگی کند. هیچ بـهشتی پایدار نیست. واحه یک نفـسگیری کوتاه است. به اندازهی یک بغل کردن. اما اگر همان هم نباشد، آدم از تشنگی میمیرد. شکنجهای سختتر از پیدا نکردن واحه در این بیابان وجود ندارد. گمگشتگی. سرگشتی. استیصال. گم شدن، ملالآورترین شکنجهای است که برای آدم ست آپ شده است.