۴۳۳

چهار ماه و خرده‌ای برای سیر کردن شکم و چرخاندن چرخ‌های مملکت مجبور شدم بروم عسلویه کار کنم. شنبه‌ها با هواپیما پرواز می‌کردم عسلویه و چهارشنبه‌ها برمی‌گشتم تهران. تکراری بودن این سفر طوری شده بود که حس می‌کردم به جای هواپیما سوار تاکسی‌های خطی‌ ونک-آریاشهرم. هواپیماهای عسلویه یک جور بوئینگ قدیمی بودند که مثل ماشین لباس‌شویی‌ای که آجر بهمنی بشورد، لرزش و تکان و صدا داشت. از روبرو که نگاه می‌کردی، پوزه هواپیما بوی الرحمن می‌داد. به هر حال چاره‌ای نبود. برنامه را حفظ بودم. سوار می‌شدیم. هواپیمای لکنته روی باند راه می‌افتد. مهمان‌داران، تند تند انگار که روی قبر آدم ناشناسی از سر اجبار فاتحه بخوانند، نکات ایمنی را  پس‌پس‌کنان می‌گفتند و با سرعت می‌نشستند روی صندلی‌هایشان. بعد هواپیما شروع می‌کرد به دویدن روی باند پرواز. همه جای هواپیما می‌لرزید و یکی دو تا ساک و چمدان از بالا می‌خورد توی سرمان تا بالاخره بوئینگ خسته اوج می‌گرفت. بال‌بال زنان از لای دود تهران راهش را پیدا می‌کرد و اوج می‌گرفت و می‌رسید به جایی که آسمان‌اش آبی بود. بعد آرام می‌گرفت. مهمان‌داران کمربندها را باز می‌کردند و یک فرغون شکیل که چهار چرخ داشت را می‌آوردند بیرون و شروع می‌کردند به تخس کردن غذا. مهمان‌دار می‌پرسید تخم‌مرغ پخته یا خاگینه؟ در واقع حق انتخاب می‌داد. من از کلمه‌ی انتخاب خوشم می‌آید. به من حس فرمانروایی می‌دهد. حس می‌کنم کنترل زندگی‌ام را دارم. اما مشکل این‌بود که بعد از آن‌همه تکان در ارتفاع بیست‌هزار پایی،کنار نود مهندس خسته‌، تخم‌مرغ دورترین انتخابم بود. چه آب‌پز چه خاگینه و چه پخته و نپخته. من تخم‌مرغ را در ارتفاع دوست ندارم. سفر اول به مهماندار همین را گفتم. جواب نداد، رفت سراغ نفر بعد و گرسنه ماندم. سفرهای بعدی فهمیدم که در ارتفاع بیست‌هزارپایی، توی بوئینگی که به مدد دعاهای شبانه‌ی مادرم به مقصد می‌رسد، معنی انتخاب همین است. بین آب‌پز و پخته. بین خاگینه و املت. بین کوفت و زهرمار. خب چرا یک بار توی هواپیما شیشلیک نمی‌دادند؟ یا ماهیچه؟ یا دست‌کم زرشک‌پلو؟ این‌جاست که دموکراسی معنی پیدا می‌کند. این‌که یک منوی دراز پهن کنند جلوی آدم که از چلوکباب سلطانی شروع بشود تا برسد به تخم‌مرغ آب‌پز و خرمالو. این حق انتخاب واقعی است. نه انتخاب بین تخم‌مرغ و تخم‌مرغ.

بعد‌ها با واقعیت کنار آمدم. برای منِ خسته که توی کابین این بوئینگ گرفتارم و هیچ رستورانی در کار نیست و اگر نخورم گرسنه می‌مانم، تقدیری جز تخم‌مرغ نیست. تقدیر من گره خورده بود به میل آشپز شرکت هواپیمایی. انتخابی که تظاهر به انتخاب است. همیشه هم خاگینه را انتخاب ‌ می‌کردم. بوی تخم‌مرغ پخته واقعا قابل تحمل نیست.

بیست سال از آن ماجرا گذشته است. افتاده‌ام توی بوئینگ فرسوده‌ی انتخابات ریاست جمهوری. آشپز به میل خودش دو  جور تخم‌مرغ درست کرده است و داده به مهمان‌دار. من حالم از تخم‌مرغ در ارتفاع به هم می‌خورد. اما چاره چیست؟ بلند شوم و با مشت بکویم پای چشم مهمان‌دار خسته‌تر از خودم؟ هواپیما‌ربایی کنم و به جای عسلویه هواپیما را توی پارکینگ رستوران نایب پارک کنم؟ نمی‌شود خب. من یک مهندس خسته‌ام که برای نان شب مجبور بدوم. پارتیزان که نیستم. همین که باز آشپز لطف می‌کند و دو جور تخم‌مرغ پیشنهاد می‌کند، جای شکرش باقی است. فکر کنید فقط تخم‌مرغ پخته بدهد. واویلا. آن‌وقت این نود مهندس خسته، فکر می‌کنند که دموکراسی خدشه‌دار شده و قدرت انتخاب‌شان را گرفته‌اند. شورش می‌کنند و بوئینگ خسته را مجبور به فرود اضطراری می‌کنند. اما تا روزی که دو جور تخم‌مرغ داشته باشیم، ما متصوریم که در دنیایی با حق انتخاب زندگی می‌کنیم و درون‌مان آرام است و قابل کنترل هستیم. تا عسلویه چرت می‌زنیم و خواب رستوران نائب را می‌بینیم. من حق انتخاب دارم و از هر مدل تخم‌مرغی در ارتفاع بیزارم.

2 فکر می‌کنند “۴۳۳

  1. تخم مرغ را ولش کن، موتورهای این هواپیما احتمالا به زودی جایی تصمیم می‌گیرن که دیگه کار نکنن، به فکر اون‌جا باش. اگر به این فکر کنی ریاست‌جمهوری همین قدر بی‌اهمیته، مهماندار هواپیما را اداره نمی‌کنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.