۳۸

نزدیک به شش ماه پیش این عکس را گرفتم و همان لحظه به خودم گفتم من این عکس را دوست خواهم داشت. اما یادم رفت. تا امشب. از زیر چهل مَن خاک یکهو زد بیرون. انگار بگوید الدنگ خودت گفتی که دوستم داری. پس کجا بودی این همه مدت؟ کجا بودم این همه مدت واقعا؟ اصلا چرا از این عکس خوشم آمده؟ لابد چون یک حباب حائل شده بین من و دخترک. واقعیت تلخ او را کرده یه هیبت مبهم و خوشایند. یک چیزی مثل رویای نامحقق. از همین چرندیات. اما من این چرندیات را دوست دارم. دوست دارم هیچ چیز خوبی در این دنیا به صورت تمام و کمال محقق نشود. بگذارد کمی از آن بماند توی عالم خیال و آدم با خیال راحت دل خوش کند به همان یک ذره ناتمام ماجرا. حالا تعمیم بدهید به همه چیز و همه کس.

IMG_2065