جانانم!
حالا که این نامه را برایت مینویسم حبس شدهام در سنگر تنگ و نمور. صدای صفیر گلولههای دشمن فرصتی برای شنیدن چیز دیگری نگذاشتهاند. حتی صدای قلب خودم. اینجا آخرین سنگر من است. این هم آخرین نامهی من. آخرینها همیشه عجیبند. حتی عجیبتر از اولینها. آخرین «دوستت دارم» همیشه عجیبتر از اولین «دوستت دارم» است. اما چه چیزی بهتر از اینکه این آخرین نامه، برای تو باشد؟ چه چیزی بهتر از اینکه آخرین گلوله به سمت سیاهترین قلب شلیک شود؟ چه چیزی بهتر از اینکه آخرین نفس هوای تو را ببلعد؟ و چه چیزی بهتر از آنکه آخرین کلمات برای تو باشند؟ نامهای برایت بنویسم و آن را چهار تا کنم و بگذارم توی جیب کنار قلبم. امنترین جای جهان کنار قلب من است. عمارت عظیمی که تو را تا ابد پشت دیوارهای سنگی خودش نگه میدارد. مثل قلب زمین که بزرگترین الماس را در خود بلعیده است. چه جایی بهتر از کنار قلب من برای آخرین کلماتم به تو؟ حتی اگر گلولهای راهش را گم کند و بخواهد به قلبم فرو برود، باید از آن کاغذ چهارتا شده رد شود. راه رسیدن گلوله به قلب من از آخرین کلماتم میگذرد. سرچشمهی رود خون از آخرین کلمات من به تو جاری میشود. چه چیزی باشکوهتر از این؟
جانانم!
کاش میشد عقبنشینی کرد. کاش میشد تقدس این جنگ را نادیده گرفت و به تو برگشت. تقدسی که ساختهی تخیل خود ماست. اما جهنم جاییست که تخیل زورش بر واقعیت میچربد. واقعیت تو و تخیل تقدس جنگ. جهنم گوشهی این سنگر است. این آخرین سنگر. برگشتن دل شیر میخواهد که من ندارم. دلم میخواست که حالا به جای قنداق تفنگ، کبریت توی دستم بود تا به جای آتش گشودن به دشمن، میتوانستم شمعهای شام آخرمان را روشن کنم. آتش گلوله برای ثانیهای چهرهی هراسزدهی خودم را نشان جهان میدهد. اما شعلهی شمع چهرهی کمرنگی از چشمان تو را ثبت میکند روی پردهی نمایش پشت چشمانم. پردهای که تا لحظهی عبور آن گلوله از قلبم، مشغول نمایش دادن شکوه آن چشمهاست. کاش جای گلوله و شمع عوض شود. کاش به جای قمقمهی آب گرم، بطری ودکا دستم بود. با شاخهی گندم شناور در آن. مینوشیدیم به سلامتی خودمان. به سلامتی فراموشی که آرامش نهایی بشر است. به سلامتی کنج امن و پناهگاه قلبهای خسته. به سلامتی دستی که به گلو چنگ میاندازد و صدایی که از سر مستی، راستترین حرف را میزند: اگر روزی آمد که نبودی، چه؟
جانانم!
سنگر تاریک است. آخرین سنگر تاریکتر. تقدسی در این جنگ نیست. هیچ جنگی مقدس نیست. تقدس همین کلمات هستند که جلوی گلولهی دشمن ایستادهاند. راه رسیدن به قلب من از همین کلمات میگذرد. سرچشمه رود خون. چه چیز از این باشکوهتر؟