پسرم!
اجازه بده برایت یک خاطره تعریف کنم و بعد برویم بخوابیم. چند ماه پیش برای ناهار رفتم ساندویچی کنار شرکت. همان ساندویچی زنجیرهای که لوگویش یک گاو خالخالی لکنته است. از چند روز پیشش تمام در و دیوار شهر را پر از آگهی کرده بودند که اگر نقاب لوگوی گاو ساندویچی را به صورتمان بزنیم، بابت هر ساندویچ، یک دلار تخفیف میدهند. رفتم که ناهار بخرم. دویست نفر آدم توی صف بودند و هر کدامشان یک نقاب گاو به صورتشان زده بودند. صحنهی سورآلی بود پسرم. من و دویست گاو دیگر توی صف ساندویچ بودیم برای یک دلار تخفیف. درست انگار آمده بودیم سمپوزیوم نقش رسانه و تبلیغات بر گاو شدن جامعه. وقتی هم موقع تخفیف گرفتن شد، گفتند روی ساندویچ بعدی یک دلار تخفیف میدهیم. به ما گاوها دروغ گفته بودند.
همهی اینها را تعریف کردم که بگویم پسرم دور رسانه و مدیا و تبلیغات را خط بکش و بهشان توجه نکن. دروغ میگویند. همین خودِ تو. دیدی برای خوابیدن و مسواک زدن چطور خون به چشمانم میآوری؟ دقیقا برعکس آنچه رسانه نشان میدهد. توی فیلمها و تبلیغات، بچه مثل فرشتهای آرام زیر پتو دراز میکشد. مادر بالای سرش با موهای شانه کرده نشسته و داستان آدمبرفی مهربانی که هویجِ دماغش را گم کرده را تعریف میکند. هنوز هویج را پیدا نکرده، بچه میرود توی کما. مادر لبخند میزند و لپش را آرام میبوسد و چراغ را خاموش میکند و با لبخند نگاهی به این فرشته معصوم میاندازد و در را میبندد و میرود. کجای این ماجرا واقعی است؟ پس چرا من و تو هر شب باید مثل سریال کبری یازده بابت مسواک و جیش تعقیب و گریز داشته باشیم؟ چرا توی رختخواب، بعد از خواندن سه جلد از کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» چشمهایت مثل نگهبان زندان قصر هنوز باز است؟ چرا هر پنج دقیقه بابت یک قلپ آب من را صدا میکنی؟ آن هم تا یک و نیم بامداد. بچههای توی رسانهها گلی هستند از گلهای بهشت. پس چرا تو و همقطارانت در دنیای واقعی گانگسترید؟
خلاصه اینکه، رسانه ماهیت خطرناکی دارد پسرم. مثل یک قیف گشاد است که آن را در آدم فرو میکنند و همهی دروغهای جهان را به او اماله میکنند. کلا قیف همانطور که از هیبتش مشخص است، کاری ندارد جز وارد کردن چیزی به چیز دیگر آن هم بدون درد و خونریزی. مثل ریختن گلاب در شیشه. نفت در پیت حلبی. دروغ در مغز من و تو. قسمت ترسناکتر این ماجرا این است که این قیف جادویی افتاده دست همه. هر کسی یک قیف از این قیفها را گرفته توی دستش و در شبکههای اجتماعی مشغول امر واجب (مستحب سابق) اطلاعرسانی است. آدم باید هفت دست داشته باشد تا بتواند هفت سوراخ بدنش را مراقبت کند از شر این قیفداران. واویلا پسرم.
من به جای تو باشم، هیچ وقت تلویزیون نمیخرم. به جایش یک آکواریوم بزرگ میگذارم با چهارتا ماهی اهلی. رادیو هم نخر. از راستهی قیف فروشها هم رد نشو. خب؟ از هر کسی خواست راه سعادت را بهت نشان بدهد، بگریز. با تمام سرعت. یادت باشد که همهی رسانههای جهان دست دروغگوهاست. دست مدیرعامل ساندویچی کنار شرکت ماست. با یک دلار میتواند من و تو را گاو کند. بدون درد خونریزی. شبها هم زود بخواب لطفا. دمت گرم.