دویست و هشتاد و نه

یک نانوایی کار قشنگی کرده و به شکل رایگان نان می‌دهد دست مردم بی‌بضاعت. یک نوشته هم گذاشته دم نانوایی‌اش و همینی که گفتم را آن‌جا نوشته است. جمله اولش هم این‌طور شروع می‌شود که “اوضاع اخیر یکی از آزمایش‌های الهی است”. بعد با خودم فکر کردم ما چند وقت است که نشسته‌ایم سر جلسه و مشغول دادن آزمون الهی هستیم؟ درست که فکر می‌کنم، کمی بعد از این‌که من به دنیا آمدم، آزمون شروع شد. البته فقط یک امتحان نبود. هزار امتحان پشت سرهم که سر هر کدامش با ته قبلی روشن می‌شود و اصولا هیچ زنگ تفریحی هم بین‌شان نیست. درست انگار که در هسته‌ی سازمان سنجش و آموزش کشور حیات‌مان شکل گرفته. کاری هم ندارند که از امتحان قبلی سرافراز بیرون آمدیم یا نه. انگار که فکر کنند بنیه‌مان ضعیف است، فقط ما را می‌گذارد توی بوته آزمایش. مثل چای کیسه‌ای، نخ‌مان را گرفته‌اند و فرو می‌کنند توی آب جوش و دوباره درمی‌آورند. هر چه هم می‌گوییم رنگ‌مان تمام شده و بی‌خیال شوید، کاری ندارند. یک مرز نازکی وجود دارد بین آزمون الهی و عذاب الهی. آن‌قدر نازک که الان درست نمی‌دانم به کدامشان مبتلا شده‌ایم. دارند امتحان‌مان می‌کنند؟ یا امتحان خرداد و شهریور را رد شده‌ایم و حالا وارد دوران عذاب شدیم؟ کی فارغ‌التحصیل می‌شویم؟ راه ترک تحصیل چیست؟ چطور غلط کردم خودمان را اثبات کنیم؟