یک پیام فورواردیِ بینام و منبع در تلگرام گرفتهام که گفته دو دانشمند آمریکایی با تکنیک فلان فلان توانستهاند عکس یک روح را ثبت کنند. بعد هم یک عکس مزخرف و بیکیفیت گذاشتهاند ته آن به عنوان عکس ثبت شدهی روح. یک چیزی بین عکس ملحفه و کسپر. صد سال پیش هم یک همخوابگاهی یزدی داشتیم که تفریح شبانهاش تفحص درمورد روح بود. یک کتاب روانشناسی هم داشت که ته یکی از فصلهایش، خاک مبحث روح را به توبره کشیده بود و یک سری تکنیک ریسه کرده بود که از لحاظ تئوری میشد با آنها تصویر روح را ثبت کرد. به همین بیمایگی.
عموی من سه تا بچهی همسن و سال من دارد. علی و محمد و مژده. تابستانها میرفتیم خانهی همدیگر و دو سه شب میماندیم پیش هم. قورباغههای گلستان را با تیرکمان تلف میکردیم. از کف کوچه پوست آدامس جمع میکردیم. شیشههای خانهی آقای پهلوان را میشکاندیم. گاهی وقتها هم با سرنگ، آب میپاشیدیم به لامپهای سردر دکانها و میپکاندیمشان. ظهرها که هوای اهواز میرسید به هزار درجه و حبس میشدیم توی خانه، میافتیم به احضار روح. میز گرد چوبیِ بدون میخ. حروف و اعداد نوشته شده روی کاغذ و یک نعلبکی چینی. میرفتیم توی یک اتاق تاریک و بدون پنجره. وضو میگرفتیم، چشمهایمان را میبستیم و تمرکز میکردیم. یک نفرمان هم دوربین زنیط را آماده میگذاشت کنارش که به محض آمدن روح و جابجا کردن نعلبکی، عکسش را بگیرد. تا سه دقیقه اول تمرکز و سکوت ادامه داشت. اما بعد از سه دقیقه، بالاخره تِلنگ یکیمان از فرط خنده در میرفت و وضویش باطل میشد و پروژه احضار و ثبت روح با شکست مواجه میشد. این اتفاق تقریبا هر روز تابستان با همین کیفیت رخ میداد. اما با این وجود اصرار عجیبی داشتیم برای اینکار.
بچه بودیم. نمیفهمیدیم. هیچ کس هم بهمان نمیگفت که آدمها سالهای سال است که بلدند روحشان را ثبت کنند. فقط شکل و شمایل ثبت روحشان شبیه به عکس معمولی نیست. روحشان شبیه به نوشته و نقاشی و شعر و خنده و گریه و عشق و نفرت و جنگ و صلح ثبت میشود. چه وقتی که زندهاند و چه وقتی که مردهاند. تجسم که لزوما عکس ملحفه و کسپر نیست. دقیقا همان کاری که نرودا و اعتصامی و هیتلر و خلخالی و تولستوی و ژولورن و آرمسترانگ و ماریکوری کردند. سالهاست که روحشان ثبت شده و جلوی چشممان است. حالا بماند که یک سری آدمها کلا روح ندارند. یک خط مستقیمند که میآیند و میروند. هیچ دوربینی هم نمیتواند ثبتشان کند. چون چیزی برای ثبت شدن ندارند. فقط یک جسم خالی.
بیدلیل نیست که بعد از دنبه و خرمالو، حالم از پیامهای فورواردی و بیمنبع به هم میخورد.