سیصد و دو

بعد از پنج روز باران آمدن بالاخره پشت‌بام خانه‌مان حوصله‌اش سر رفت و نشت داد و گند زد به سقف سفید داخل. زنگ زدم به پابلوی سقف‌کار که بیاید و درستش کند. آمد و مثل میمون از پله کشید بالا و رفت بالای شیروانی شیب‌دار. جایی که من هیچ‌وقت جرات رفتنش را ندارم. هم از ارتفاع می‌ترسم و هم از شیب. بیمه‌ی ‌عمر چندان مناسبی هم ندارم. همین‌ چند تا دلیل کافی است که شیروانی خانه‌مان بشود نقطه‌ی کور زندگی‌ام. دسترسی به آن برای من چندان فرقی با پا گذاشتن روی ماه و مریخ و سیاره ب-ششصد‌و‌دوازده ندارد. همان‌قدر دور و همان‌قدر بالا.

درعوض پابلو خیالش نیست. همان‌طور که سیگار دستش بود رفت بالا. بعد روی شیروانی یک طوری راه رفت که انگار دارد توی پیاده‌روی خیابان انقلاب دنبال کتاب شعر می‌گردد. بعد هم گفت: پیداش کردم. حساب و کتاب من می‌گفت که تعمیرش سه ساعتی وقت می‌برد. اما حساب و کتابم غلط بود. هنوز ده دقیقه نشده بود که آمد پائین و گفت:  فینیش. گفتم: فینیش؟ گفت: “یس. می‌خوای برو خودت نگاش کن”. نقطه ضعفم را پیدا کرده نامرد. بهش گفتم: “خیالم راحت باشه؟”. گفت: “خیالت تخت”. شک نداشتم که دارد خالی می‌بندد. با تف هم اگر می‌خواست سوراخ را ببنند، بیشتر از ده دقیقه طول می‌کشید. اما خب. چه کار می‌توانستم بکنم. تنها پابلوی سقف‌کار زندگی من است. همه‌ی سقف‌کارهای دیگر گرفتارند و تا چند هفته‌ی دیگر نمی‌توانند بیایند.  بالا هم نمی‌توانم بروم و کارش را چک کنم. به همان دلایلی که گفتم. چاره‌ای نداشتم الا این‌که حرفش را باور کنم. این یکی از حقایق تاریک زندگی من است. این‌که بر اساس نیازهایم، اعتماد و باور می‌کنم. بر اساس نیاز و توانم. نه بر اساس حقیقت موجود. دقیقا مثل ماجرای من و پابلو. قایم کردن این حقیقت که سقف، احتمالا هنوز سوراخ است خیلی ساده‌تر از بالا رفتن از آن است. باور کردم که پابلو، سقف‌کار شریفی است و در عرض ده دقیقه می‌تواند هولناک‌ترین سوراخ‌ها را ببندد. اگر هم سقف دوباره نشت کرد، حتما یک سوراخ جدید درست شده. وگرنه، پابلو شریف است.

حقیقت ناجوری است. این‌که نیازها و توانم، اعتقادات و باورهایم را شکل می‌دهد. این تنها محدود به سقف نمی‌شود. تعمیرکار ماشینم. دندانپزشکم. امام مسجد شهرم. تعمیرکار آسانسور. رئیس‌جمهورم. و هر کس دیگری که نیازش دارم و بالاتر از من نشسته است و دستم به جایی که نشسته، نمی‌رسد.

درست مثل آدمی که “دوستت دارم‌”ها و ماچ‌های پارتنر خائنش را  بابت نیازش باور ‌کند. آدم‌های خائن اصولا یک جایی بالاتر از مریخ نشسته‌اند و آدم دستش بهشان نمی‌رسد و باور راحت‌ترین واکنش است.