۵۱۵

تا حالا در زندگی‌ام دو چیز خریده‌ام که خیلی از گرفتن‌شان راضی‌ام. اولی قابل گفتن نیست. اما دومی‌ش یک نان‌پز است که زندگی‌ام را متحول کرده است. آرد و آب و شکر و نمک و فلان را می‌ریزم توی آن و در شیشه‌ای‌اش را می‌بندم و دکمه‌اش را می‌زنم و خلاص. دو ساعت بعد یک کیلو نان مرغوب تحویلم‌ می‌دهد. خانه بوی نان تازه می‌گیرد. بوی نان تازه، به تک تک سلول‌هایم‌ امید به زندگی تزریق می‌کند. از قدیم همین‌طور بوده‌ام. صف بیست متریِ جلوی نانوایی خیابان بوستانِ اهواز-ساعت چهار عصر مرداد- را فقط با منطق بوی نان می‌شد تحمل کرد. دنبال دستور پخت‌های جورواجور هستم. آرد سفید. آرد سبوس‌دار. کشمش. زیره. گل‌ گاوزبان. دنبه. قیسی. هر چیزی که قابل جویدن باشد. پیدا کردن دستور پخت خوب کار راحتی نیست. دو روز پیش توی یک پادکست شنیدم که هوش مصنوعی بلد است دستور پخت بدهد. رفتم سراغ چت‌جی‌پی‌تی. راست می‌گفت. دستور پخت نان فلان را گرفتم ازش. خیلی خوب بود. انگار رزا منتظمی و مرحوم دریابندری با هم شور کرده باشند.

هوش‌مصنوعی خیلی شگفت‌انگیز است. دستکم برای من. همان دیروز خواستم باهاش مزاح کنم و بهش گفتم که حالا دستور پخت نان فلان از زبان یک آدم غمگین و افسرده را بگو. نتیجه درخشان بود. آرد را اول توی ظرف بریزید و به آرامی هم بزنید. به همان آرامی که هزاران تاسف زندگی‌تان را در ذهن‌تان به هم می‌زنید. به میزانِ ناچیزِ امیدی که در زندگیِ یک‌نواخت‌تان دارید، به آن شکر اضافه کنید. و همین طور تا ته ماجرا. خیلی باحال بود. آمدم بیشتر مزاح کنم و مثلا بهش بگویم دستور پخت را از زبان یک آدم عصبانی که مثلا سقف خانه‌اش ریخته بگو. اما این کار را نکردم. من خیلی دوست ندارم با هوش مصنوعی شوخی کنم. امروز مصنوعی است وگرنه از فردا که خبر نداریم. من همین حالا هم وقتی می‌خواهم از چت‌جی‌پی‌تی سوال کنم، حتما از لطفا، استدعا دارم، اگه زحمت نیست، خیلی ممنونم و دمت گرم استفاده می‌کنم. چه می‌دانم. هیچ بعید نیست که بشر مریض دو صباح دیگر این نرم‌افزار را وصل کند به یک ربات غول‌تشن که هر روز به خودش چیز جدیدی یاد می‌دهد. تهش هم می‌شود یک مهاجم خود سرِ بی‌احساس که هیچ چیزی از حافظه‌اش پاک نشده و نمی‌شود. آدرسم را پیدا می‌کند و سرِ همین لوس بازی‌های امروز و مودب نبودنم، خودم را توی نان‌پز، نان می‌کند.

من به این‌ها باور دارم. معتقدم که دیگر همه چیز شدنی است. از روزی که فهمیدم ستاره‌ی دریایی با خودش جفت‌گیری می‌کند. یا مثلا کی فکر می‌کرد محمود یک روز رییس‌جمهور بشود؟ ولی شد. یا ترامپ. یادم هست که صد سال پیش با اسنوپ‌داگ آمدند توی یک برنامه‌ی تلویزیونی و بابت سرگرم کردن مخاطب‌ها به هم فحش می‌دادند. فحش‌هایی که محور‌شان بین ناف و زانو در تردد بود. بعد گفتند ممکن است رییس‌جمهور شود. گفتیم مگر می‌شود؟ اما شد. دوباره هم قرار است بشود. محمود هم همین‌طور. هنوز شهردار تهران بود که آمد بازدید تونل فلان. جورابش سوراخ بود. از کجا می‌دانم؟ چون پشت کفش‌ش را تا زده بود و آن حفره‌ی پوپولیستی دیده می‌شد. بعد گفتند قرار است رییس جمهور شود. گفتیم امکان ندارد. اما شد. ولی حالا درسم را یاد گرفتم. همه چیز ممکن است. من با چت‌جی‌پی‌تی مودبانه برخورد می‌کنم. ممکن است به زودی پا شود و بیاید دم در خانه‌مان.

خلاصه در جهانی زندگی می‌کنم که هیچ چیز در آن ناممکن نیست و کلا فعل تعجب‌کردن خیلی کمرنگ شده است. همه چیز شدنی است. مثلا من که فرق کدو و بادمجان را تازه فهمیده‌ام، حالا دارم شاطری می‌کنم. تنها چیز عجیب جهان همین رسیدن به فاز تعجب نکردن است وگرنه همه چیز عادی است. البته عادی که نیست. من فقط دارم جهان را عادی می‌بینم. بگذریم. نان خوب است. نان بپزید. بوی نان، بوی گند را مرتفع می‌کند. جدن.