گفتیم برویم خورهه. هفتم فروردین بود. درختهای گیلاس باغ پدر نورا شکوفه داده بودند. پدرش هروقت گیلاسها شکوفه میدادند میگفت روزهای خوب آمدند. نورا هم همیشه زیر لب میگفت روزهای خوب، خودشان نمیآیند. روزهای خوب را تو آوردی. راست میگفت. تمام زمستان سیاه پای درختها بود. تر و خشکشان میکرد. آبشان میداد. بغلشان میکرد. دم غروبها هم برایشان گیلکی میخواند. میگفت صدایش را میشنوند. پدرش خوبیها را میآورد وگرنه در این دنیا نه خوبی خودش میآید و نه بدی.
گفتیم برویم خورهه. معبدی بود که حالا فقط دو ستون از روزهای خوبش باقی مانده بود. سوار وانت سبز پدرش شدیم. وانت و نورا همسن بودند. دو تاشان هم خسته. وقتی زدیم به جاده، روسریاش را انداخت روی شانههایش. خرمن موهای قهوهای و فرفریاش، پف کردند و زدند بیرون. مثل هزار زندانیِ دربند که دیوار زندانشان بریزد و آزاد شوند. دستگیرهی پنجره را یک نصفه دور چرخاند و شیشه به اندازهی دو بند انگشت آمد پائین. بعد هم باد سرد هفتم فروردین. دستش رفت لای کیفش و یک سیگارِ از کمر شکسته کشید بیرون. گذاشت لای لبش و فندک ماشین را زد. گفت این ماشین هم مال روزهای خوب است و فندک دارد. این را هم راست میگفت. ماشینهای جدید فندکشان را کردهاند جای شارژ موبایل. سیگار کجا و موبایل کجا. دود سیگار مثل روح از تن سیگار جدا میشد و میپیچید دور انگشتهای ظریف نورا و میرفت لای خرمن موها و نگاه خسته و بعد هم از لای دوبند انگشت پنجرهی باز میزد بیرون.
بهش گفتم که از خورهه فقط دو تا ستون باقی مانده. دو تا ستون از روزهای خوبش. گفت کاش همان دو تا ستون هم میریخت و نشانی نمیماند از روزهای خوب. خاطرات روزهای خوب را دوست نداشت. روزهای خوب گذشته شده بودند زندان امروزش و رهایش نمیکردند. برفها هنوز کنار جاده نشسته بود. انگار نه انگار هفتم فروردین آمده است. نورا گفت خوبی برف این است که پستی و بلندی و خوبی و بدی را یک شکل پر میکند. عدالت جاری میشود. برفها نور خورشید را میتاباندند توی چشممان. انگار عمدی داشتند تا روزهای بد و شبهای برفی را به خاطرمان بیاورند. همان روزهایی که پدر نورا زیر کولاک، لباس به تن درختها میکرد تا نلرزند. نورا میگفت همین کارها را میکند که روزهای خوب میآیند. روزهای خوب را باید آورد. هیچی چیزی در این دنیا خودش نمیآید. حتی بدیها. بدیها را هم آدمها میآورند. همهی اینها را نورا میگفت. با آن خرمن موهای قهوای فرفریاش.
وقتی رسیدیم خورهه، نزدیک غروب شده بود. دو تا ستون بود که خورشیدِ دم غروبِ هفتم فروردین دو سایهی بلند انداخته بود روی زمین. به عظمت روزهای خوبشان. نشستیم پای ستونها. نورا یک عکس کهنه درآورد از کیفش. عکس خودش بود. دو تا پرتقال گرفته بود جلوی چشمهایش و خندیده بود. با یک ردیف دندان سفید.گفت اینم مال روزهای خوب بود. یک روزی هم میآید که عمارت دندانهای سفیدم میشود مثل خورهه. فقط دو تا ستون ازش باقی میماند. نشان روزهای خوب. عکس برشده بود از خراش و خط. گوشهاش هم با سیگار سوخته بود. لابد کار همین روزهای بد بود. روزهایی که نورا سیگارهایش را تنهایی میکشید.
آفتاب هم مثل نورا خسته بود و این پا و آن پا میکرد تا برود. سایهها را درازتر کرد و همهی رنگهای نارنجی را قی کرده بود به سینهی آسمان سربی. از همین رنگهای نارنجی که ما را به یاد همهی آدمهای رفتهی روزهای خوب میانداخت. نورا را یاد مفیدی انداخت. استاد ریاضی روزهای خوب دانشگاه. مفیدی میگفت عالم ما عالم ریاضیات است و ما روی فرمولها زندگی میکنم. میگفت روزهای ما نشستهاند روی منحنی سینوسی. میرویم بالا و بعد میرویم پائین. روزهای خوب هلمان میدهند سمت روزهای بد. از خوبی خسته میشویم که بدی میکنیم. بعد از بدی خسته میشویم و پردهها را میزنیم کنار تا نور بیاید. میرویم بالا. نوک قلهی سینوس. و این چرخه ادامه دارد. از ازل تا ابد.
خورشید پشتش را کرد و رفت. نورا هم شد یک نقطهی قرمز که روی لبهایش هر چند لحظه یک بار میدرخشید. مثل ستارهی آسمان روزهای خوب. سوار وانت شدیم تا برگردیم. نورا گفت پدرش میخواهد محصول گیلاس امسال را که فروخت یک وانت جدید بخرد. کریم قیری را هم میآورد تا سقف اتاقها را قیرگونی کند. ته باغ را میدهد صاف کنند تا پنجاه درخت گیلاس جدید بکارد. روزهای خوب میآیند دوباره. جاده سیاه بود. چراغهای خستهی وانت دو تا رد کمرمق انداخته بود روی آسفالت. نورا سرش را گذاشت روی شانهام . کمی بعد هم خوابش برد. فیلتر خاموش سیگار از لای انگشتهایش سر خورد و افتاد کف ماشین و توی تاریکی گم شد.. مثل ته ماندهی روزهای بد. از لای دوبند انگشت پنجره، باد سرد هفتم فروردین میآمد و خرمن موهای قهوهای فرفریاش را آشفته میکرد. حتما روزهای خوب را دوباره میآوریم. دوباره درختها گیلاس میدهند. نورا میخندد. خورشید با ما آشتی میکند. مفیدی به نسل جدید میگوید که ما روی نوک منحنی سینوس هستیم و دنیا زیر پای ماست. آخ نورا! زودتر روزهای خوب را بیاور , ته سیگار روزهای بد را زیر پا له کن. کی باشد پرندهها ابرهای سیاه رد کنند.