یک همکار جوان دارم که اعتقاد شدیدی دارد تا بعد از عطسهی هر کسی، بگوید عافیت باشد. فاصلهی اتاقهایمان خیلی از هم دور است. مثل فاصلهی سرخس تا تنب بزرگ. حالا هم که فصل بهار است و من نسبت به جفتگیری و عشقبازی درختها و گلها و گردهافشانیشان بینهایت حساسیت دارم و هر سه دقیقه یک بار عطسه میکنم. بعد از هر عطسه، همکار جوانم از آن طرف شرکت (سرخس) فریاد میزند که عافیت باشد. من هم به حکم ادب از این طرف شرکت (تنب بزرگ) داد میزنم که سپاسگزارم. بدتر از همه این است که صدای عطسههای من بینهایت بلند است و کرک و پر اطرافیانم با آن میریزد. این عادتم به پدرم رفته. عطسههای او هم شیرافکن است و آدم را میترساند. امروز هم از آن روزهایی است که حساسیت من را گرفته و ول نمیکند. هر چند دقیقه یک بار منفجر میشوم، یکی از سرخس داد میزند که عافیت باشد و من هم با چشمهای سرخ و اشکآلود با فریاد تشکر میکنم. این وسط (حوالی یزد) یک دختر هندی خیلی جوان و نازک نشسته که زهرهاش با عطسههای من و فریادهای بعد از آن آب میشود. دلم برایش میسوزد. اول خواستم درونگرا و با دهان بسته عطسه کنم. درست مثل آزمایشهای اتمی زیرزمینی. اما نمیشود. رودههایم پیچید به هم. به هر حال این انرژی باید یک طوری خارج بشود. حالا دهان نشد، یک سوراخ دیگری پیدا میکند و میزند بیرون. نهایتا رفتم توی اتاقش و توی لفافه به همکار جوانم گفتم که لازم نیست بابت هر عطسه بگوید عافیت باشد. یک خاطره هم برایش گفتم. ماجرای آقای قائمی. هزار سال پیش، اهواز. سر کوچهمان بقالی داشت. یک بار به جای طلبش، یک وانت هندوانه بهش داده بودند. بعد من و مازیار رفتیم تا کمکش کنیم و هندوانهها را خالی کند. خودش رفت پشت وانت و دانهدانه هندوانه را میداد دستمان و ما هم میگذاشتیم جلوی مغازهاش. اما قشنگی ماجرا این بود که بابت هر هندوانهای که میگذاشت کف دستمان، میگفت متشکرم. بابت هر هندوانه. دویست بار با صدای بلند و رسا گفت متشکرم. دهنش کف کرده بوده و شده بود شکل تشکر. تا دو هفته هم گوش ما زنگ صدای قائمی را میزد. در صورتی که یک بار تشکر کافی بود.
این خاطره را برای همکارم تعریف کردم. گمانم هیچ نفهمید که چه گفتم. این آمریکاییها که نمیدانند یک وانتبار هندوانه یعنی چی. بعد هم برگشتم به اتاقم. الان هم من با تمام قوا عطسه میکنم. همکارم فریاد میزند که عافیت باشد. من هم داد میزنم که سپاسگزارم. همکار هندیمان هم هدفون گذاشته و خودش را خلاص کرده. گور بابای باقی همکاران محترم.