دو روز پیش با پدرم تلفنی صحبت کردم و گفت که یکی از دندانهایش درد کرده و رفته دندانپزشک. دکتر هم عکس گرفته و گفته که کار دندان تمام است و باید آن را بکشد. بعد هم آمپول زده و انبر گذاشته و دندان را کشیده و نیم کیلو پنبه پهن کرده روی جای خالی دندان. بعد پدرم گفت که گمان کنم دکتر، دندان اشتباهی را کشیده. ما هم اینور خط خندیدیم و گفتیم که نه، امکان ندارد. الان دهانت هنوز بیحس است و درست متوجه نمیشوی و سوگندنامه سقراط و بقراط و اینها. امروز بهش زنگ زدم و گفت حدسش درست بوده و دکتر دندان اشتباهی را کشیده است. صبح رفته پیشش و بهش گفته که گند زدی. گویا دکتر کمی خجالت کشیده و گفته آخ ببخشید. بعد هم توجیه کرده که خب بالاخره آن یکی هم یکی روز خراب میشده و باید میکشیدیاش. بعد هم آن یکی دندان را کشیده است. به همین لذیذی.
هشت ساعت پیش این خبر مسرتبخش را به من داد. هر چه ماجرا را بالا و پائین کردم تا یک چیزی در موردش بنویسم، چیزی به ذهنم نرسید. بعضی اتفاقها، حاشیه ندارند. خودشان به تنهایی آنقدر رنگ و لعاب دارند، که توضیحات تکمیلی لازم ندارند. درست مثل همین خبر. اینکه سال ۲۰۱۹، یک دکتر متخصص در پایتخت یک کشور، قادر است سادهترین بخشِ تخصصش را اشتباه انجام دهد. دقیقا همان کاری که سلمانیهای صد سال پیش، کنار خیابان به درستی انجام میدادند. داستان مثل جوک است. یک جوک خوب که تفسیر نمیخواهند.
من هشت ساعت است که سعی میکنم خودم را قانع کنم که این ماجرا صرفا یک خطا بوده و انسان جائزالخطاست. اما نتوانستم خودم را قانع کنم. یک چیزی ته ذهنم جیرجیر میکند و اصرار دارد تا این ماجرا را وصل کند به بیتعهدی. اشتباه در مسائل پیچیده، به مراتب توجیهپذیرتر و قابل بخششتر است تا اشتباه در مسائل ساده. دانشجو که بودم، بابت درآوردن پول پیتزا و عیاشیهای اضافه بر سازمان، گاهی وقتها تدریس خصوصی ریاضی میکردم. یک شاگرد دبیرستانی داشتم که خیابان جلفا زندگی میکرد. آدم باهوش اما سربه هوایی بود. انتگرال نامعین پیچیده را به راحتی جویدن کاهو حل میکرد. اما مثلا به جای پنج مینوشت هشت. یا جای مثبت و منفی را اشتباه میکرد. وقتهایی که در قسمتهای بنیادی و پیچیده، اشتباه میکرد، با اخلاق انبیاءوار خودم اشتباهش را میگفتم. چون مطمئن بودم اشتباهش ریشه در ندانستن دارد و ندانستن هیچ ایرادی ندارد. اما وقتهایی که پنج را مینوشت هشت، هیولای درونم بیدار میشد و دلم میخواست سرش را با کارد میوهخوری ببرم. چون مطمئن بودم تعهدی به مساله ندارد و صرفا حواسش پرت چیز دیگری است. این طور اشتباهات، بخشودنی نیستند.
درست مثل دکتر دندانپزشک. اشتباه اینچنینی، بیشتر بوی بیتعهدی میدهد. بوی بیحواسی. بوی اینکه حالا مگه چی شده؟ بوی پیشآمد، پیش میآید. من همیشه از این بخش قضیه میترسم. من از راننده اتوبوسی که چرت بزند، خیلی بیشتر از کسی که رانندگی بلد نیست میترسم. بیتعهدی هزار بار خطرناکتر از بیتخصصی است.