دو هفته پیش همکارم برای ناهار یک غذای پر از سیر و پیاز و گوشت آورده بود سر کار. نصفش را خورده بود و باقیاش را گذاشته بود ته یخچال، آنهم توی یک ظرف بدون در. هفتهی پیش یخچال، بوی گند گرفته بود و درش را که باز میکردیم انگار نبش قبر کردهایم. منشیمان افتاد به تقلا تا راهی پیدا کند و قبل از اینکه بوی تعفن تلفات بگیرد، آن را از بین ببرد. آخر سر هم رفت از بقالی آنور خیابان دو تا بوگیر خوب خرید و انداخت ته یخچال. امروز بعد از یک هفته با خیال راحت میتوانیم در یخچال را باز کنیم و همزمان نفس هم بکشیم. هیچ بویی نمیدهد. مدیون بوگیر یخچالیم. افشینِ خواننده، یک آهنگ وزین و معروف داشت به اسم “دیگه ازت بدم میآد”. توی مصرع چهارم میگفت: “عطر نبودنت رو، رو لحظههام بپاشم”. هر بار که به اینجای آهنگ میرسیدم، مغزم قفل میکرد. با خودم فکر میکردم اصولا بودن، با خودش عطر میآورد و ترکیبِ “عطرِ بودن” کاملا منطقی است. اما هیچ وقت نمیفهمیدم که عطرِ نبودن یعنی چی. چطور میشود که نبودن چیزی، عطر داشته باشد. اما حالا میدانم. دقیقا همین بوگیرها، مصداق جاری کردن حسِ عطر نبودن هستند. عطرِ نبودن ظرف پر از سیر و پیاز و گوشت. تمام تلاشم را کردم که نیچهطور این موضوع را تراش فلسفی بدهم. اما نشد. فقط میتوانم بگویم که عطر نبودن ترکیب صحیحی است. همان چیزی که انگلیسیها میگویند: no news is good news. چیزهای خوب، عطر بودن دارند و چیزهای متعفن با نبودشان، عطر نبودن میدهند. ما به عطر نبودن هم راضی هستیم.