هشت ماه پیش جنب شرکتمان یک خانهی سالمندان ساختهاند. آنقدر جنبمان است که اگر سرم را چهار درجه به سمت شرق بچرخانم، صورت نگهبان دم درش را با جزئیات میتوانم بببینم. جوانترین مشتریاش بیش از نود و پنج سال سن دارد. همین باعث شده که حضرت عزرائیل یک پایش درگاه ملکوتی باشد و یک پایش جنب ما. هفتهای چند بار آمبولانسها آژیرکشان حمله میکنند به آنجا و یک یا چند نفر را برای همیشه با خودشان میبرند. بیشتر از اینکه خانهی سالمندان باشد، لابی جهان آخرت است. همین حضور دائمی حضرت اجل پشت پنجرهی اتاقم، فضای اینجا را هیچکاکطور و امنیتی کرده. هفتهای چند بار با خداوند متعال تجدید میثاق میکنم و سعیام بر این است تا سطح گناهانم را در حد کودکان نابالغ پائین نگه دارم. به هر حال نمای ساختمان شرکت ما و آنجا را خیلی شبیه به هم ساختهاند و مطابق احادیث معتبر، فرشتگان دربار گاهی ممکن است مرتکب اشتباه سهوی بشوند. هیچ دوست ندارم اگر آن حضرت شمارهی پلاک را اشتباه آمد، با باری سنگین از معصیت از این جهانِ فانی رخت بربندم. راست گفتهاند که مرگ پشت همین پنجره است.