هفتهی بعد نوروز است. هر سال همین موقعها آهنگران و کویتیپور درونم زنده میشوند. دائم دلم میخواهد که بگویم چراغها را خاموش کنید تا ببرمتان صحرای کربلا. بعد هم یک مرثیه عریض و طویل از دوری از وطن و عید و اینها بنویسم. این درد مشترک همهی مهاجران نسل اول است. همهی آنهایی که شالودهی فرهنگیشان در ایران ریخته شده و بعد از بیست سی سال یکهو کندهاند و رفتهاند لای دست فرهنگ خشک و خاکستری جهان اول. شدهایم مثل قورباغه. توی آب به دنیا آمدهایم و بعد که دست و پا در آوردیم رفتیم توی خشکی. با این تفاوت بزرگ که نه شش داریم و نه آبشش. نه اینوری هستیم و نه آنوری. اما خب. هر کسی بابت دلیلی کنده و رفته. یعنی گوشت و چربی و استخوان را با هم قبول کردیم. برای همین هم باید همیشه کویتیپور و آهنگران درون را کشت تا دیگران را به کشتن ندهند.
در عوض میتوانم خیلی کلاسیک و متمدنانه، پیشاپیش و قبل از اینکه تعطیلات شروع شود و همه سرازیر بشوند شمال و خاک آنجا را به توبره بکشند، بگویم که سال جدیدتان مبارک. بعد هم برایتان دعا کنم تا شاد و سالم باشید. البته تجربه نشان داده که آدم مستجابالدعوهای نیستم و فشنگهای تفنگ دعای من همیشه مشقی بودهاند. نه دوست را میکشند و نه دشمن را.
شاید هم بهتر است هیچ کدام از این کارها را نکنم. فقط بیایم و مثل هر سال برای خودم یک سری هدفگذاری کنم و برای رسیدن به آنها تلاش کنم. پارسال برای خودم هدف گذاشتم تا شکمم را آب کنم. ورزش کنم. برنج و سیبزمینی هم نخورم. هیچ کدامشان را انجام ندادم. بلکه بیشتر از همیشه نشاسته خورم. از تمام ورزشکارها هم متنفر شدم. هر وقت هم میبینم توی خیابان یکی در حال دویدن است، دلم میخواهد ماشین را نگه دارم و با عصایی کتکش بزنم. هدفها و آرزوهای کوچک همیشه همینطورند. مثل گردو ظاهر کوچکی دارند اما در آوردن مغز آنها پوست سر آدم را میکنند.
خندهداری ماجرا از آنجا شروع میشود که سایز و اندازهی هدفها و آرزوهای من نسبت عکس دارد با سن و سالم. هر چی سنم میرود بالاتر، قد و قوارهی اهدافم کوچکتر میشود. قدیمها هدفگذاری میکردم در حد رسیدن به مقام شامخ و رئیسجمهور شدن و فتح کلیمانجارو. بعد اهداف آب رفتند و شدند در حد راه انداختن یک کافهی دنج که اسپرسو بدهم دست مردم. که شاید یکی از این آدمها بشود لنین یا صادق هدایت و تکانی به دنیا بدهد. حالا هم که رسیده به آرزوی داشتن یک مکالمه خوب در نیمهشبی مهتابی در معیت یک بطری شراب شیراز و نسیم شمال، بیدغدغه.
حالا که خوب فکر میکنم به هیچ نحوی نمیشود آدم سر کویتیپور درونش را زیر آب کند. بیشتر ننویسم بهتر است. سال نو مبارک باشد. دعایی هم نمیکنم. فقط رفتید مسافرت، روی زمین آشغال نریزید، کالباس نخورید، سبقت غیرمجاز نگیرید و به هم فحش ندهید. اگر هم دادید به خواهر و مادر هم فحش ندهید. از خودتان مایه بگذارید. همین کارها را بکنیم، به هیچ دعایی محتاج نمیشویم.