یادم نیست کجا این عکس را گرفتم. تاریخش برمیگردد به شش سال پیش. آنوقتها کسی نبود بگوید اخوی! مگر گل و برگ هم عکس گرفتن دارد؟ روحیهمان لطیف بود لاکردار. برگ گل بود. پشمک بود. پر قو بود. روزگار چنگ انداخت و رد خون گذاشت روی گوشت و پوست و تنمان. حالا زبر منم، سیخ منم، کاغذ سمباده منم. آخ شهرام کجایی؟ دولت منصور کجاست؟ نور کجاست؟ سینهی مشروح کجاست؟ چه شدیم ما؟ چه شدم من که حالا با دیدن گل عق میزنم؟