۳۵

بالاخره یک روز برگ آخر را رو می‌کنم و کتابی می‌نویسم در باب مضرات نوشتن. می‌نویسم که نوشتن یک مربای هویج شیرین است که سیانور دارد. مرگ شیرین می‌دهد به نگارنده‌اش. هی می‌خورد و هی می‌میرد. بدون آنکه بفهمد از کجا می‌خورد. بدبخت نمی‌داند برای تحریر هر کلمه باید سرک بکشد به پستو‌های تاریک ته خودش. بیل بزند به خاکی که هیچ خورشید و آسمان ندیده. خاک‌های گندیده. بیلِ نوشتن که می‌خورد به آن، تازه بویش بلند می‌شود. آنقدر می‌نویسد و نفس می‌کشد از آن خاک تا مسموم شود. امان از آن تاریک‌خانه‌های اندرون آدمی‌زاد. خوشا آن آدمی که درِ پستو‌ها را قفل می‌کند و می‌رود توی حیاط و زیر آسمان آبی، جفتک می‌اندازد . به شادی شیهه می‌کشد و انکار می‌کند پستوها را. همه این‌ها را یک روز مدون می‌کنم و می‌دهم بزنند مثلا سر درِ سازمان ملل. یا شاید ورودی قطعه‌ی هنرمندان. یک جایی که اهمیت نداشته باشد.
پی‌نویس کنم که یکی بیاد و ربط عکس و متن من را تحویل دهد و ماچ مژدگانی بگیرد.

20140502223532_img_1859