صد و سیزده

​قبلا هم گفتم که من فتیش فوتوشاپ دارم. یک جایی هم خیلی شفاف گفته‌ام که چرا دوستش دارم. چون فوتوشاپ جهانی است که من خدای آن هستم. همه چیز را می‌توانم حذف ‌کنم یا اضافه می‌کنم. اگر دلم خواست کلاغ و طوطی سنجاق می‌کنم به سینه‌ِی آسمان. اگر هم دلم نخواست که همه‌ی مدال‌هایش را می‌گیرم. من خدای فوتوشاپ هستم. همه‌ی این‌ها را در خلال وراجی‌های قدیم گفته‌ام. حالا اضافه کنم که من فتیش آدم‌های تنها و نیمکت هم دارم. یک مرد کنار این زن نشسته بود. در یک روزی که زمین و آسمان شباهت زیادی به توصیف مسلمانان از بهشت برین داشت. اگر آن مرد، آدم حسابی بود که این زن غرق نمی‌شد توی موبایلش. مرد، مرد نبود. من هم با بی‌رحمی او را از کاسه‌ی زن حذف کردم. آن مرد دقیقا به قاعده‌ی چهار بند انگشت فاصله داشت با زن. اما زن یک جای دیگری بود.خیلی قشنگ خدایی کردم و پاکش کردم. حالا شاید هم مرد بی‌گناه بود و زن گناه‌کار. اما من به سبب خدا بودنم در آن جهان، دلم خواست که زن بماند و مرد پاک شود. کار خدا همین است که در هر کاری حکمت‌های پنهانی خودش را داشته باشد و به هیچ احدی هم ارتباط نداشته باشد. من فتیش فوتوشاپ و آدم‌های تنها و نیمکت دارم.