یک فیلم قدیمی هست که نه اسمش یادم میآید و نه حتی میدانم چه کسی در آن بازی میکند. فقط یک صحنهی کوتاه از آن به شکل خیلی مهآلودی یادم مانده. زنِ فیلم یک گلدان میدهد به دست مردِ فیلم. بعد یک دیالوگی رد و بدل میشد که مثلا زن به مرد میگوید: «هر وقت تونستی از این گلدان مراقبت کنی، بعد بیا با هم حرف بزنیم». شاید هم اصلا این را نگفته. اما من دلم میخواهد این را گفته باشد. چون خیلی تمثیل شیک و قشنگی است. اینکه خیلی قمشهایطور رابطه را به گلِ توی گلدان تشبیه میکند. دلم میخواهد آن کسی که سناریو را نوشته منظورش این باشد که رابطه، یک موجود زنده است که نگهداری، مراقبت و توجه میخواهد. درست مثل گل ارکیده که نمیشود آن را به امان خدا رها کرد و انتظار داشت بعد از هزار سال همانطور قشنگ و دلبرانه بماند. یا میمیرد و فقط گلدان خشک و برهوتش میشود آینهی دق. یا شاخ و برگش وحشی میشود و آشفته و مهارنشدنی. هر دو حالتِ آن اسفبار و چرند است.
یک فیلم قدیمی هست که اسمش یادم نمیآید و فقط امیدوارم هر کسی که سناریوی آن را نوشته، منظورش همین باشد که من گفتم. اگر هم نه، خب به جهنم.
پینوشت کنم، عکس را که گرفتم تازه فهمیدم که مرد چقدر شبیه به اسنودن است. بیربط به کل روضهی فوقالذکر.