یک دوست اهل ترکیه داشتیم که فال قهوه میگرفت. گاهی وقتها یکشنبهها دعوتمان میکرد خانهشان برای صرف صبحانه. سفرهی مفصلی میچید و هر جاندار و بیجانی را که سر راهش سبز میشد میانداخت توی ماهیتابه و سرخش میکرد. با فرمول خودش هم قهوهی ترک درست میکرد و بوی آن تا هفتاد محله آنورتر میرفت. آخر سر هم فنجان هرکسی را چپ میکرد توی نعلبکی و فالش را میگرفت. سه سال پیش فال من را گرفت. بهم گفت که به زودی زندگیام متحول میشود و پلههای ترقی را طی میکنم. یک طوری میگفت که انگار بعد از دانلد، قرار است من از کاخ سفید بکشم بالا و بشوم رئیسجمهور. دو سال صبر کردم و چشمم خشک شد به در تا آن اتفاق خوب بیفتد و بیفتم در مسیر تحول و پلههای ترقی و این حرفها. هیچ چیزی رخ نداد. پارسال دیدمش و بهش گفتم که فالت غلط از آب درآمد و هیچ اتفاق خوبی نیفتاد. کلی هم مسخرهاش کردم. ازم پرسید که تلاش کردم برای متحول شدن؟ گفتم نه. تازه کمی هم بیشتر استراحت کردم که وقتی آن اتفاق خوب افتاد، خسته نباشم و با انرژی پلهها را بروم بالا. یک طور تاسفباری نگاهم کرد. بعد هم مثل آقای جوادیآملی رفت بالای منبر و نیمساعت موعظهام کرد. یک جاهایی هم عصبانی شد و زد به ترکی حرف زدن. فکر کنم خلاصهی حرفش این بود که اتفاقهای بد عموما خودشان رخ میدهند و هیچ نیازی به کاتالیزور و هل و دعا ندارند. خیلی خودجوش میآیند و مثل بختک میافتند روی آدم. اما اتفاقهای خوب مثل تراکتورهای پوسیدهای هستند که هزار سال است افتادهاند یک گوشه و راهانداختنشان کار حضرت فیل است. هل و تلاش و عرق و فشار و گاز و نشگون میخواهند. هیچ اتفاق خوبی آنقدر باشعور نیست که خودش رخ بدهد. تهش هم گفت: “فال من درست بوده. من گفتم اتفاق خوب سر راهت هست، باید آن را مجبور به رخدادن بکنی.”
توی دلم فحشش دادم. این اراجیفی که گفت با فرهنگ و آکواریومی که من در آن پرورش پیدا کردم هیچ سنخیتی ندارد. من یاد گرفتم که اتفاق خوب باید خودش بیفتد. هل و ناز و فشار هم نداریم. من درست مثل دامادهای مردسالاری هستم که هیچ رقمه حاضر به کشیدن ناز عروس نیستم. اگر اتفاق نیفتد سر فحش را میکشم به روزگار و زمانه. در ضمن قهر هم میکنم. کلا من خیلی طلبکارم. چه برای زندگی شخصیام و چه برای زندگی اجتماعیام. حتی من سالهاست انتظار کسی را میکشم تا بیاید همهی بدیهای جهان را برایم پاک کند و یک دنیای تمیز و خوب را بدهد دست من. به هر حال من اشرف مخلوقاتم و حقم از زندگی خیلی بیشتر از این حرفهاست. آنوقت این آدم به من میگوید حتی اگر فالم پیشبینی اتفاق خوب را بکند، باز هم من باید تلاش کنم. زرشک. من کماکان معتقدم که بالاخره یک اتفاق خوب میافتد و زندگیام متحول میشود. تا آن وقت هم استراحت میکنم که در روز موعود خسته نباشم خداینکرده. به امید آن روز.