امروز بعد از خیلی سال فحش خوردم. توی پارکینگ بقالی شهرمان، گیر افتادم بین دو تا ماشین لکنته که یکیشان خلاف آمده بود. اعتراضی نکردم. به هر حال جای شلوغی نبود و خرجش برای من یک دنده عقب بود که گرفتم. پشت سرم یک ماشین قرمز گوجهای نو بود. رانندهاش که دید من دنده عقب گرفتهام و دارم بهش نزدیک میشوم، هول کرد و دستش را گذاشت روی بوق. دو متر باهاش فاصله داشتم. از توی آینه نگاهش کردم و دستم را کاسه کردم و انگار بخواهم لامپ دویست وات ببندم، پیچاندمش. که یعنی چته بابا جان؟ هنوز یک فرسنگ بین ماشینهایمان فاصله است. بی معطلی و فکر کردن سرش را از پنجره آورد بیرون و داد زد: فاکآف.
من دقیقا نمیدانم معنی فاکآف یعنی چی. فاک را میدانم. آف را هم میدانم. اما ترکیبشان را نمیفهمم. مهم هم نبود. مهم این بود که چقدر سریع بود و دست به نقد، فحشِ آماده داشت. بعد رگ اهوازی من هم گرفت و سرم را از پنجره آوردم بیرون تا جوابش را بدهم. هیچی نیامد روی زبانم. کلا این عادت بد من است. بروکراسی مغزم برای بعضی چیزا زیاد است و شورش را در میآرد. مثل همین فحش دادن. فحش از وقتی که دپارتمان تصمیمگیری ذهنم را رد میکند تا برسد به زبانم، هزار پستو را باید رد کن. تهش هم هیچی عاید زبانم نمیشود. امروز هم بعد از سی ثانیه تتهپته کردن، کل ماجرا را ختم کردم به یک کرهبز زیر لبی. همین.
یک بار هم هزار سال پیش سر میدان ونک فحش خوردم. داشتم پیاده از عرض خیابان برزیل رد میشدم. ظهر بود. یک پیک موتوری مثل شهاب سنگ آمد سمتم. ترمز شدیدی کرد و به یاری امام حسن عسگری، بهم نخورد و یک سانتیمتری زانوهایم نگه داشت. رانندهی موتور هم بیدرنگ و بدون معطلی گفت: هوی… بعد هم ابزار و یراق مردانهاش را حوالهی عینک آفتابی و چشمهایم کرد و گفت درش بیار که جلوتو ببینی. منظورش احتمالا عینک آفتابیام بود. آنجا هم همین بروکراسی تصمیم تا زبان، فرصت را از من گرفت و نهایت عکسالعمل طوفانیام خلاصه شد در اینکه: هوی، آفتابه ها… باید عینک آفتابی بزنم.
قسمت بد ماجرا این است که از ثانیهای که از ماشین قرمز گوجهای دور شدم و پیچیدم توی خیابان، مغزم شروع کرد به تراوش و تمام دانش فحش خودش را ریخت روی دایره. چقدر فحش ایران و انگلیسی و روسی و آلمانی و هندوراسی بلدم. اما چه فایده؟ فحش مثل نان تافتون است. از تنور که آمد بیرون باید مصرفش کرد وگرنه بیات میشود. منم همهی عمرم بیاتخور بودم.
حالا هم برخلاف تصور، اصلا نمیخواهم یک نتیجهگیری اخلاقی کنم که فحش بد است و اینها. فقط شنیدهام که نقطه ضعف را باید بلند گفت تا بزرگیاش کم شود. دلیل دیگری هم نداشتم.