دیروز افتاده بودم به پرینت کردن یک فایل چهارصد صفحهای در باب طراحی لولههای بتنی فاضلاب. وقتی تمام شد احساس کردم با تبر افتادهام به جان درختها. گمان کنم کاغذها هم همین حس را داشتند. چون موقع مرتب کردن و منگنهکردنشان، کاغذ صفحهی سی به طور ماهرانهای انتقام گرفت و دستم را برید. البته زخم ظریفی بود به ضخامت خودِ صفحهی سی و درد چندانی هم نداشت. بعد از منگنه کردن و رام کردن آن چهارصد صفحه، از کشوی میزم ذرهبین را درآوردم و گذاشتم بالای زخم. دیدن زخمِ زیر ذرهبین وحشت انداخت به جانم. شیار عمیقی که لای آن کارونی پر از خون جاری بود. درست انگار که در جنگ با کفار، ضربت شمشیر خورده باشم. قبلا هم زخمهایم را گذاشتهام زیر ذرهبین و خودم را وحشتزده کردهام که همین الان مبتلا میشوم به کزاز و قانقاریا و واویلا.
زمستان پیش پدرم همین مثال را زده بود بابت دوری و دور بودن. یک سرماخوردگی جزئی گرفته بودم و صدایم شده بود شبیه خروس و کمی زیر چشمهای ورم داشت. تصویری زنگ زده بودم به پدرم تا حالش را بپرسم. صدا و صورت و سیرتم را که دید، افتاد به سوال کردن که چی شده و چرا اینطوری؟ ماجرا را برایش دقیق توصیف کردم که خیلی مختصر زکام شدهام. باور نکرد. فکرش تا طاعون و ابولا رفت جلو. که خب، من با تلاشِ بیوقفه به همان زکام متقاعدش کردم. ته مکالمهمان گفت: “خیلی مطمئن نیستم که واقعا داری راستش رو میگی. اما تقصیر من نیس. تقصیر دوریه… دور بودن مثل ذرهبین میمونه که همه چیز رو بزرگتر نشون میده”.
درست میگفت. دور بودن مثل یک ذرهبین کار میکند. لااقل برای من اینطور است. ذهن من اتفاقات دوردست را با مهارتی فوقالعاده و رنجآور و به شکلی دردناک، هزار برابر بزرگ میکند. زخمهای کوچک عزیزانم را تبدیل میکند به زخمهای عظیم و گود. مهمانیهای کوچکی که دوست دارم آنجا میبودم را تبدیل میکند به بزرگترین پارتی جهان. تصادف سپر به سپر را تبدیل میکند به تصادفی که ماشین هشت تا معلق خورده است. بوس روی پیشانی را میکند فرنچکیس. امروز حوصله ندارم را تبدیل میکند به از تو متنفرم. موتور کولرآبی را دزدیدهاند را تبدیل میکند به سرقت زیرکانهی تابلوی مونالیزا از موزه.
بیخبری هم درمانِ این درد نیست و حس آدم را بدتر میکند. بیخبری دقیقا باعث میشود که آدم قلادهی سگِ وحشی تصوراتش را باز کند و ولش کند توی مغز خودش. گوشت و پوست و استخوان آدم را میخورد و میجود. انتهای بر تصوراتی که در تاریکی رها شده، نیست. کلا درمانی بر دردِ دوری نیست الا نزدیکی.