هفت هشت سال پیش، یک طوفان ناجور آمد و خیلی ددمنشانه چند تا ایالت جنوب مملکت را لت و کوب کرد. تمام ابرهای سیاه دنیا، انگار که کنفرانس داشته باشند، جمع شده بودند بالای شهر ما. رنگ آسمان شده بود دو پرده تیرهتر از سیاهِ پرکلاغی. باد و تگرک و باران و رعدبرق. درست مثل مانور آزمایشی روز واقعه. این وسط یک گردباد وحشی هم آمد و دو تا از اتوبانهای بزرگ را مثل کاهو جوید و رفت وآمد را مختل کرد. نتیجه این شد که برای یک هفته، تردد تانکرهای سوخت تعطیل شد و قحطی بنزین آمد. همین ماجرا باعث شد تا اهریمنِ درون جامعه برای زمان کوتاهی، تُک دامنش را بزند بالا و حقیقت خودش را نشان بدهد. برای اولین بار پمپبنزینها صف را تجربه کردند. صف ماشینها با رانندههای عصبانی. بوقهای ممتد. فحشهای افدار. داد و فریاد وگلاویز شدن. اتفاقاتی که پمپبنزینهای ملوس، هیچ وقت به چشم خودشان ندیده بودند. بخش خصوصی هم تور انداخته بود و از آب گلآلود ماهی میگرفت و قیمت بنزین را دوبرابر کرد. فقط کم بود که حضرت اسرافیل از لای ابرهای سیاهِ پرکلاغی سراسیمه بیاید بیرون و در صورش بدمد و داد بزند که “کات بابا، کات”. اما خب، این اتفاق نیفتاد. ابرها خودشان رفتند کنار. طوفان گرفت خوابید. راه و ترابری اتوبانهای جرخورده را به سرعت درست کرد و سیل تانکرها، روانهی شهر ما شد. قیمت بنزین آمد پائین. صف تمام شد. مردم دوباره خندیدند و موقع پر کردن باکهایشان به هم بفرما میزندند. خلاصه اینکه خورشید آمد بیرون و همه جا نورانی شد.
چند روز پیش با تیام حرف تاریکی و روشنایی بود. میگفت که آدمها عموما توی تاریکی شبیه به هم میشوند. بعد هم لای حرفهایش گفت که “انسانها در تاریکی و پریشانحالی، همه میتوانند قاتل، ظالم و جانی باشند”. بعد به این نتیجه رسیدیم که تاریکی محک انسان است. وگرنه هیچکس را بابت فرشته بودن زیر نور آفتاب، به بهشت نمیبرند. تیام میگفت آدمهایی که به جز دیدن و دیده شدن ابزار دیگری ندارد، قدرت تفکیک کردن و منفک شدن هم ندارد. و این دقیقا همان گمشدن در توده است. تودهای که بوی یکسانی دارد و زیر آفتاب لبخند میزند و موقع تاریکی توی صف بنزین، زیباترین فحشهای جهان را نثار رانندهی جلویی میکند. تهش هم یک جمله اسکار وایلد گفت که “یک نقاب به دست هرکس بده و حقیقت را بشنو”. من با تیام و اسکار موافقم. تاریکی محک انسانهاست.